نکته مثبت هفته
گاهی برتر بودن را به دیگران واگذار کنید و فقط سعی کنید خوشبختی را هر لحظه با تمام وجودتان مزه مزه کنید.
حکایت هفته
«دوستداران حقیقت»
ارسطو حکیم بزرگ یونانی میگوید: «من افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر از او دوست دارم.»
این جمله دهان به دهان گشت و در غالب کتابهای فلسفی و غیرفلسفی مکرر تکرار شد، بدون اینکه محققان و دانشمندان به این نکته توجه کنند که از این قشنگتر نمیشد استاد را ضایع کرد.
اما مادام پوتیاس که به هیچوجه درک فلسفی شوهرش -ارسطو- را نداشت گفت: برای من حقیقت یک هوو شده است.
برای همین بود که ارسطو در آن هنگامی که میخواست به خواستگاری مادام پوتیاس برود، با این جمله دل او را به دست آورد: من پوتیاس را دوست دارم، کاری هم به حقیقت ندارم.
بعدها در قرن بیستم، یکی از فلاسفه پرده از علل جمله اخیر ارسطو برداشت: ما در موقع ازدواج، همهمان نامزدمان را به حقیقت ترجیح میدهیم.
در کتابهای کهن تاریخی آمده که ارسطو در طول زندگی زناشویی با مادام پوتیاس، چه بسیار برای مطالعه و تفکرات فلسفی خانه را رها میکرد و به جای خلوتی میرفت که هیچکس از آن خبر نداشت و وقتی برمیگشت بوی عطر زنان آتنی را میداد تا بالاخره مادام پوتیاس کلافه، سر شوهر فیلسوف و حقیقت دوستش فریاد زد: من هم حقیقت را دوست دارم، یالا بگو کجا بودی؟
البته این روایتها از نطر تاریخی موجه نیست و برخی معتقدند افسانه است.
مامان ارسطو هم میگفت: من یک موی پسرم را به صد من حقیقت نمیدهم.
دیکتاتوری گفت: من حقیقت را دوست دارم، اما مردم دوست ندارند.
یک عالم علم اقتصاد گفت: حقیقت از آب و نفت و طلا هم باارزشتر است، در به کار بردنش مقتصد باشیم.
فیلسوفی گفت: ما همیشه چیزهایی داریم که به حقیقت ترجیحشان میدهیم.
یکی دیگر گفت: ما حقیقت را به قدری دوست داریم که او ما را دوست دارد.
یک تاجر یونانی که گهگاه همراه ارسطو به کلاس درس افلاطون میرفت گفت: من افلاطون را دوست دارم، حقیقت را بیشتر از او، و پول را بیشتر از هر دو. تاریخ نشان داد این تاجر یونانی از هر دوی آن فیلسوفها، فیلسوفتر بود.
راقم این سطور نیز عمویی دارد که هروقت بیپول میشود به سراغش میرود. در این موقع هرچه عمو بگوید راقم تأیید میکند و این کاری است که امکان ندارد در مواقعی که پول دارد انجام دهد.
ظاهرا مرحوم گالیله هم همینطور بود، چون تا وقتی که اذیت و آزار کلیسا کم بود، زمین به دور خورشید میچرخید. اما وقتی اذیت و آزار کلیسا زیاد شد و احتمال مرگ گالیله رفت، زمین ثابت و مرکز دنیا شد و خورشید شروع به چرخیدن به دور آن کرد. بدینترتیب معلوم میشود که غالب ما تا یک حدی حقیقت را دوست داریم، ولی همه که اینطور نیستند. آدمهایی هم هستند که حاضرند جان بدهند ولی حرفشان را بزنند. میرزاده عشقی از این دسته بود. بعضیها نیز حاضرند جان بدهند تا حرفشان را نزنند، سعید امامی هم از این دسته بود.
منبع: (مو لای درز فلسفه، اردلان عطاپور. تهران؛ نشر علم، ۱۳۹۱. قسمتی از داستان دوستداران حقیقت)
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام – توئیتر
بیشتر بخوانید: |
لطیفههای هفته
داشتم با بابام شطرنج بازی میکردم … برگشته میگه یا مات میشی یا پول تو جیبی نداری! … دوراهی ذلت و خفت همینه والله.
امسال اولین سالیه که به خاطر کرونا مجبورم کریسمسو ایران بمونم … سالهای قبل به خاطر بیپولی ایران میموندم.
پسره تا حالا آجر لمس نکرده … بعد به دختر همسایه میگه: اگه با من باشی آیندتو میسازم! … نکشیمون معمار!
زندگی کوتاهتر از اونه که وقتمونو برای درس خوندن حدر بدیم … (بر سر خود میکوبد، برگههای جزوه را ورق زده و میشمارد)
دستور آشپزی گذاشته نوشته آموزش باز کردن یخ مرغ! … خب اینم دیگه آموزش داره؟… اینو که همه میدونن دیگه … دو تا شوخی باهاش میکنی یخش باز میشه.
آخرین باری که کسی بهم گفت «منتظرت میمونم تا برگردی» … راننده تاکسی بود که اونم ۵ تومن کشید رو کرایه!
یلدا به روایت تدبیر: … سال ۹۳: آجیل، چند نوع میوه، شیرینی، شکلات، دسر … سال ۹۵: دو نوع میوه، شیرینی، شکلات … سال ۹۷: میوه، چس فیل … سال ۹۹: یادش به خیر چه شب یلداهایی داشتیم!
نکته هفته
مهم نیست چقدر به دیگران نزدیکیم، مهم این است که هرکس باید به تنهایی با زندگی روبهرو شود.
نقلقول هفته
ارنست همینگوی: حالا دیگر وقت فکر کردن به چیزهایی که با خودت نیاوردهای نیست! … به این فکر باش که با آنچه داری چه میتوانی بکنی.
ضربالمثل هفته
پارسی: آن کس که تن سالمی دارد گنجی دارد که خودش نمیداند.
کوردی: توانگری تمام معایب را میپوشاند.
شعر طنز هفته
«داشتم دوستی کتاب فروش»
داشتم دوستی کتاب فروش
آن هم از نوع دیریاب فروش
کار او بود تازههای کتاب
در خیابان انقلاب فروش
که بساطش سه متر فاصله داشت
از در دکتری چکاب فروش
دکتری که نداشت رابطهای
با پزشکان اضطراب فروش
مدتی نام شغل او این بود:
«جرم در حین ارتکاب فروش»
بیت بالا برای قافیه بود
که همینطور ناگهان آمد!
این سخن را شنیدهام صد بار
از حکیمان حرف ناب فروش:
«میبرد سودهای هنگفتی
در کنار سراب، آب فروش»
مثل سودی که در شب کنکور
میبرد هرکه شد جواب فروش
الغرض روزگار پرمرضیست
شده هر پرده در، حجاب فروش
از وفور نفاق و رنگ و ریا
تخته شد دکۀ نقاب فروش
از شهیدان نماند جز عکسی
سکه شد کار و بار قاب فروش
«دا» به چاپ دویستم که رسید
مملکت پر شد از کتاب فروش
«منِ او»، «ارمیا»، «اقلیت»
کرد بالاتر از حساب، فروش
«املت دستهدار» هم که مپرس!
سوی من لب چه میگزی که مگوی!
منبع: (فیضبوک، ناصر فیض. تهران؛ شرکت انتشارات سوره مهر،۱۳۹۲. قسمتی از شعر داشتم دوستی کتاب فروش)