نگفتی؟
نگفتی چه کنم با خم ابروت…!
نگفتی به چه کارست دلم در خم گیسوت …!
نگفتم که، «به هر گل نگرم روی تو بینم …؟»
نگفتی که، «منم باغ تو، بر گل چه نیازت…؟»
چرا در نگشایی که به باغ تو درآیم؟
چه سازم؟!
تو سلطان سرایی و
من، آواره به دنبال سرایت…!
نگاه تو شراب است و…
من افسونزدهٔ چشم خرابت…
چه سازم به شرابی و خرابی؟!
آوریل ۲۰۲۰
حیرانی
با ظهوری چشمها را خیره سویت کردهای
با حضوری خلق را مسحور رویت کردهای
با کلامی تا قیامت خلق را حیرتزده
شادمانه، پایبستِ هایوهویت کردهای
چشمهسار عشقی و ما قطرههای ناتوان
قطرههای تشنه را پویای جویت کردهای
جرعهای نوشاندی و ما مست و مخمور آمدیم
تشنهتر ما را به صهبای سبویت کردهای
تا که رخ بیپرده کردی، باغ و گل بیرنگ شد
خلق را مسحور و مست رنگ و بویت کردهای
گر که خاموشی چراغ راه «راهی» ساختی
پس چرا او را اسیر گفتوگویت کردهای؟!
شهریور ۱۳۹۲
خاطرهٔ خاطرهها
تا دیدمش، دلم گفت، «بس آشناست بویت،
تاریکی از دلم رفت با آفتابِ رویت!»
گفتا که، «از کجایی؟»؛ گفتم، «ز ناکجاها»
گفتا، «چرا پریشی؟»؛ «گفتم ز تاب مویت»
گفتا که، «لَنگ و لوکی، چون آمدی به اینجا؟»
گفتم، «به شوق دیدار، بر بال آرزویت»
گفتا، «کژ و مژی تو، مستی؟ چه باده خوردی؟»
گفتم، «نمیشناسم جز بادهٔ سبویت»
گفتا، «گرت برانم، جایت کجاست؟»؛ گفتم:
«صد بار اگر برانی، آیم دوباره سویت»
گفتا که، «سختگیرم، گه تند و گاه شورم»
گفتم «مباد خالی کامم ز شهدِ جویت»
گفتا، «زمن بپرهیز، من تیز و تندخویم»
گفتم، «چه جای پرهیز از صحبت نکویت»
گفتا که «ره خطیر است، پر رعد و برق و توفان»
گفتم، «دلم به رقص است از ذوقهای و هویت»
گفتا که «تو غریبی، ره پر بلا و تاریک!»
گفتم، «ببخش نوری از چلچراغ رویت»
گفتا، «درآی، بنشین، نام و نشان چه داری؟»
گفتم، «گدای «راهی»، مشتاق گفت و گویت»
آوریل ۲۰۱۹
یک نظر
بازتاب ها: نمونههایی از نوشتههای مهیار مظلومی