نکته مثبت هفته
تنها نشان زندگی رشد کردن است.
حکایت هفته
«شبان»
چندی پس از امضای فرمان مشروطیت به دست مضفرالدینشاه قاجار و تأسیس مجلس مبعوثین (دارالشورای ملی) و پیروزی مشروطهخواهان، آزادیخواهان و اصلاحگران بر مستبدین، متحجران و مطلقاندیشان، شاه بیمار و رقیقالقلب درگذشت و ولیعهد و پسرش یعنی محمدعلیمیرزا از تبریز (مقر حکومتی ولایتعهدان در عصر قاجار) به طهران فراخوانده شد.
محمدعلیمیرزا از مخالفان دو آتیشه مشروطه و مشروطهخواهی و قانون و قانونمداری بود، اما در زمان حیات پدر تاجدارش جرأت ابرازش را نداشت.
پس از تاجگذاری و در دست گرفتن قدرت، شمشیرش را برای مشروطهخواهان از رو بست و مخالفتش را علنی کرد. اولین بارقههای این دشمنی و رقابت در همان مراسم تاجگذاری زده شد که وی تمامی بزرگان و رجال سرشناس مملکتی را به این مراسم دعوت کرد، بهجز مجلسیان و نمایندگان ملت! محمدعلیشاه در بیان علت چنین حرکتی گفته بود که مسئولیت ملت برعهدۀ سلطانش است نه یکمشت علاف و بیکار که هر روز دور هم جمع شده و حرفهای خالهزنکی میزنند!
این رقابت و مخالفت روز به روز گستردهتر و پیچیدهتر از پیش میشد و موجبات ناراحتی مشروطهخواهان و ملت آزرده از استبداد را فراهم میساخت. بهعنواننمونه هنگامی که متمم قانون اساسی را برای امضا نزد محمدعلیشاه بردند، وی با نگاه اجمالی به مفاد آن دانست که قرار است از قدرتش کاسته شده و بر دامنۀ اختیارات مجلس افزوده شود، آشفته شد و چنین گفت: «این کاغذپارهها چیست که برروی میز است؟! من مسئولیتی ندارم؟! منِ پادشاه که پدر و پدربزرگ و جدّم همه شاه و شاهزاده بودهاند؟! بههیچعنوان برایم قابلقبول نیست! من احساس تکلیف میکنم که گوسفندانم (رعیتم) را چوپانی (سرپرستی) کنم! هِی هِی هِی هِی!» و یا در جایی دیگر گفته بود: «این مجلس چه از جان ما میخواهد؟! سلطنتی را که پدرانمان با خون و خونریزی و شمشیرکشی بهدست آوردهاند، اینها میخواهند با امضای چندتکه کاغذ از دستمان بستانند!»
القصه، این کشاکش بین مجلسیان و دولتیان تا جایی ادامه یافت و کشدار شد که در نهایت محمدعلیشاه با حرکتی خودسرانه و عصرحجری، ساختمان مجلس دارالشورای ملی را به توپ بست تا یکبار برای همیشه خیال همه را راحت کند!
پس از این واقعه رو به کلنل لیاخوف که فرماندهی این عملیات مخوف را برعهده داشت، گفته بود: «دمت گرم داداش! تاج و تختم را نجات دادی! انشاءلله خدا یک در دنیا و صد در آخرت عوضت دهد!» و نیز در جایی دیگر باافتخار از این رفتار و حرکت خویش دفاع و دُرفشانی کرده بود که: «خوب کردیم! از قبل هم گفته بودیم، یا ما باید حال رعیت را بگیریم و یا رعیت حال ما را!»
منبع: (نان داغ کباب داغ، رضا بهرامپور. تهران؛ نشر قطره، 1397)
لطیفههای هفته
حیوان خانگی فقط ماهی … نه سر و صدا دارد، نه کثیفی خاصی دارد، نه جای خاصی میگیرد، نه میفهمی گشنهست، نه میفهمی تشنهست، نه میفهمی خوابست … فقط یکهو میبینی مردهست!
بچه که بودم وقتی از من میپرسیدند بزرگ شدی میخواهی چه کارهِ شوی؟ … میگفتم: بیکار! … اصلا نمیدانید چقدر خوشحالم که با تلاش و پشتکار به آرمانها و اهدافم رسیدم.
خداوند هیچ بنیبشری را سر دوراهی درس خواندن و خوابیدن نگذارد … که هرکدام را انتخاب کنی عذاب وجدان میگیری که چرا آنیکی را انتخاب نکردی.
دخترک توی حمام بود … ناگهان برق رفت، جیغ بلندی کشید و فریاد زد یا امامزاده اسماعیل … امامزاده اسماعیل ظاهر شد و گفت: … عزیزم اینطور مواقع من را اسماعیل صدا کن.
جوری میگویند یاسین خواندن در گوش خر فایده ندارد که انگار مثلا یاسین را در گوش گاو یا خرس بخوانی میگویند اوکی داداش حله … این همه حیوان زباننفهم زورتان فقط به خر میرسد؟!
پراید شده پنجاه میلیون تومان … بهجای اینکه مردم نخرند سایپا نمیفروشد … این را هرکجای دنیا بگویی به تو پناهندگی میدهند.
بعضیها گاوشان میزاید … بعضیها خرشان از پل میگذرد … حالا نمیدانم تکلیف من که خرم روی پل زاییده است چیست؟!
نکته هفته
راهی که به عظمت و بزرگی منتهی میشود راه ناهموار و پرنشیب و فرازی است.
نقلقول هفته
ویکتور هوگو: نمیدانید تا چه حد اعتمادبهنفس باعث هر اعتماد دیگری میشود.
ضربالمثل هفته
پارسی: فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان، معلوم میکنند که نامرد و مرد کیست.
آرژانتینی: کسی که حرف میزند میکارد و آنکه گوش میدهد درو میکند.
شعر طنز هفته
«سهمیۀ بنزسواران»
چون شد سخن از خاصیت سهمیهبندی
هشدار که هنگام سخن هیچ نخندی
این سهمیهبندی همهجا موجب شادیست
شادیست که عکسالعملی غیرارادیست
گاهی همۀ سهمیه یک کاسۀ آش است
گاهی دو سه خرما وسط نان لواش است
گاهی که عدالت همهجا ورد زبان است
سهمیه سهامیست که بیسود و زیان است
تو شادی و خندانی و در دست سهامت
یک برگۀ بیسودوزیان گشته به نامت
یک برگۀ دیگر به کف نور دو دیده
با سهمیهاش شصت و سه تا بنز خریده
هرکس که از این طایفۀ بنزسوار است
شایستۀ تشویقی و تخصیص دلار است
در مدرسۀ خاص، تو با سهمیه رفتی
با سهمیه دکتر شدی و بورس گرفتی
با سهمیه رفتی به سفارت به وزارت
با سهمیه بودهست همیشه سر و کارت
ای نور دو دیده تو چه خوبی! تو چه ماهی!
تو قانعی از سهمیهات بیش نخواهی
از سهمیهات بیش طلب کردهای آیا
مانند طلبکاری یک عدّه رعایا؟
گفتند: بگو مدرسهها پول نگیرند
فرزند رعیت را مفتی بپذیرند
فرزند رعیت بشود دکتر و استاد؟
فریاد از این حرص و طلبکاری، فریاد!
منبع: (نشر اکاذیب، اسماعیل امینی. تهران؛ سروش، 1394. قسمتی از شعر سهمیۀ بنزسواران)