مهدی توکلی تبریزی |
فروتن از راننده میخواهد که قبل از حرکت بهسوی هتل او را به کنار ساحل دریا ببرد. از رادیوی اتومبیل نوای یک ترانه آذری به گوش میرسد، اگرچه او هیچوقت به زبان آذری صحبت نکرده است، اما آوای واژهها برایش آشنا است.
اتومبیل با عبور از خیابانهای شهر قدیمی باکو به ساحل دریا نزدیکتر میشود. فروتن شیشه پنجره اتومبیل را کمی پایین میکشد، نسیم خنکی که از سوی دریا میوزد پوست صورتش را نوازش میدهد. او از راننده میخواهد اتومبیل را متوقف کند، در را باز میکند و از اتومبیل پیاده میشود و بهسوی ساحل قدم برمیدارد، احساس میکند دارد میدود، به ساحل که میرسد از کسی سو و جهت ایران را میپرسد. آب تقریباً به زیر زانوهایش رسیده است و نگاهش تا دوردستها میرود.
آنا دختر بسیار جوانی بود که در بحبوحه انقلاب مشروطه به همراه فتحالله خان اقبال از باکو به تبریز و ازآنجا به تهران مهاجرت کرده بود، فتحالله خان چند سال قبلتر از جنبش مشروطهخواهان و با توسعه و رونق صنعت نفت در بندر باکو برای اشتغال به آن شهر مهاجرت کرده بود و بهتدریج با شروع فعالیتهای آزادیخواهانه در میان کارگران شاغل در منطقه قفقاز و ارتباط تنگاتنگ با مجاهدین با آغاز انقلاب به همراه دیگر مشروطه خواهان از منطقه قفقاز به تبریز و ازآنجا به تهران عزیمت کرده بودند.
*
فروتن درحالیکه همچنان به آخرین نقطهای که در پس امواج کوتاه و بلندی که بهسوی ساحل میآمدند، خیره شده بود با خود میگوید که نکند حسرت دیدار دوباره وطن مثل آرزوی مادربزرگ برای دیدار دوباره زادگاهش ابدی شود.
*
تلفن اتاق چندین بار به صدا درمیآید و فروتن با جابهجا شدن بر روی تخت خواب دستش را بهطرف گوشی تلفن دراز میکند و آن را کنار گوش خود میگذارد، صدای دختر جوانی از آنسوی خط شنیده میشود که به زبان انگلیسی خود را مدیرعامل کمپانی نفتیای معرفی میکند که فروتن برای آغاز همکاری با آن شرکت درزمینهٔ اکتشافات میادین جدید نفتی از امریکا به آذربایجان سفر کرده است. دختر جوان از فروتن میخواهد که برای شب در ضیافت میهمانی که بهافتخار ورود او در عمارت مالک کمپانی برپا میشود شرکت کند. اتومبیل در مقابل عمارت باغ توقف میکند و راننده از پشت فرمان خارج میشود و در عقب را برای فروتن باز میکند. بر بالای پلههای عمارت مرد سالخوردهای به همراه دختر جوان قدبلندی منتظر فروتن ایستادهاند، دختر جوان از پلهها پایین میآید و خود را معرفی میکند، آیگون ییلماز مدیرعامل و معاون مالک کمپانی که درواقع پدرش میباشد.
فروتن با راهنمایی و همراه آیگون از پلههای عمارت بالا میروند و آیگون در نقش یک مترجم پدرش را معرفی میکند، فروتن به نشانه احترام به ییلماز پدر ابراز خوشوقتی میکند.
مدعوین اکثراً از مقامات ارشد دولتی آذربایجان، تعدادی از سفرای خارجی مقیم باکو و مدیران کمپانیهای نفتی هستند.
فروتن محو تماشای معماری زیبای بنای عمارت میشود و از آیگون درباره قدمت بنا میپرسد. آیگون در جواب اشتیاق فروتن تاریخچه مختصری از میراث گرانقدر مادربزرگ پدریاش ارائه میدهد، و به فروتن پیشنهاد میکند تا قبل از آغاز رسمی مراسم ضیافت بهاتفاق هم دیداری از قسمتهای مختلف عمارت داشته باشند.
آیگون علاوه بر برخورداری از چهره زیبا نشان میدهد دختری مبادیآداب و آشنا به پروتکلهای تشریفات است.
در طبقه دوم عمارت آیگون اتاقی را نشان فروتن میدهد که به گفته او اتاق اختصاصی مادربزرگش بوده است که هنوز بعد از سالها از درگذشت او دکوراسیون اتاق و چیدمان وسایل شخصیاش تغییر نکرده است.
فروتن با ورود به اتاق احساس میکند فضا و سلیقهای که در چینش لوازم به کار گرفته شده است برایش آشنا است.
تصویر پرترهای که بر روی یکی از دیوارهای اتاق قاب شده است توجه فروتن را به خود جلب میکند، شباهت بسیار زیاد تصویر با آنا او را بر جای خود میخکوب میکند.
آیگون تقریباً شانهبهشانه فروتن قرار میگیرد و میگوید: تصویر مادربزرگ است. فروتن نگاهش را بهسوی آیگون برمیگرداند و از او میخواهد کمی بیشتر درباره مادربزرگ و خانوادهاش صحبت کند، آیگون که متوجه تغییر حالت در چهره فروتن شده است میگوید: مادربزرگ علاوه بر دو برادر یک خواهر هم داشته است که با هم دوقلو بودهاند. متأسفانه مادربزرگ از سرنوشت خواهرش بیاطلاع میماند، او سالهای بسیار دور به همراه همسرش که یک مهاجر از تبریز بوده به آنسوی رودخانه ارس مهاجرت میکند و بعدها با روی کار آمدن بلشویکها و قطع ارتباط و رفتوآمدها به دو سوی ارس این بیخبری تا پایان عمر مادربزرگ ادامه پیدا میکند.
فروتن دوباره نگاه از روی تصویر برمیدارد و به چهره آیگون خیره میشود، انگار چهره او هم برایش آشنا به نظر میآید.
کسی در بیرون از اتاق با انگشت به روی در چند ضربهای میزند و اجازه میگیرد و وارد میشود، پیشخدمتی است که به اطلاع میرساند مراسم ضیافت میهمانی در شرف آغاز است. آیگون از فروتن میخواهد بهاتفاق هم بهسوی سرسرای عمارت در طبقه همکف درجایی که بقیه میهمانها حضور دارند بروند.
درحالیکه فروتن به دنبال آیگون از اتاق خارج میشود، نگاهی به تصویر آنا در تلفن همراهش میاندازد و قطره اشکی و لبخندی که او و مادربزرگ آنا به هم میبخشند.
آبان ۱۳۹۸
داستان دیگر این نویسنده: داستان کوتاه: کافه روژیا