بخش دیدگاه محل بازتاب نظرات نویسندگان است و انتشار آنها به معنی تایید کلی و جزیی مطلب نیست.
انسان به ارادهٔ پروردگار عالمیان و خواست پدر و مادر پا به عرصهٔ وجود میگذارد. پس یگانه موجود قابل ارج و احترام بعد از ذات الهی، والدین است.
نیکوی و خدمت به والدین بهترین و والاترین عبادت است. پس از مرگ پدر و مادر دعای خیر و رحمت، وصیت و نصایح آنها را بجا آوردن، اقوام و دوستانشان را احترام و گرامی داشتن نیز کاریست معقول و انسانی حتیٰ روش و برخورد نیک با خواهر و برادر که زادهای همان پدر و مادر هستند عمل نیک و مهربانانه است. محبت و دوستی پدر و مادر برای فرزندش پایانناپذیر است. در مورد مقام والا، حق و حقوق ایشان بارها گفته شده و نمیتوان قضاوت کرد که کدام یک بیشتر….
این بار درباره مهر و محبت پدری گفتنیهای داریم… :
« پدر موجود مقدس و فرشتهٔ روی زمین است. محکمترین پناهگاه آغوش پدر است. هر کجای دنیا که باشی چه در کنارت باشد یا نباشد قویترین فرشته نگهبان زندهگی پدر است».
صد رنج کشد روز تمام از پی نانی
وای صدقه شوم ابله ای دستان پدر را
یک روز نگفت خسته و افسرده شدم
وای صدقه شوم همت والای پدر را
چون کعبه طوافاش بکنم در همه هستی
پوره نکنم خدمت رنجهای پدر را
پدر یک عشق جاودان، پدر یعنی احساسی غیر قابل وصف. پدر یعنی روح و جسم فرزند.
احساس و طرز دید هر کس در مقابل پدرش متفاوت است. گلچینی از سخنان پرمحتویٰ و ارزشمندی را دسته کردهام و تقدیم شما میگردد:
«وقتی پدرت ترا سرزنش میکند، ترا دوست دارد. وقتی بالایت فشار میآورد، خیر ترا میخواهد. وقتی تو او را خاموش مییافتی، در حقیقت به آیندهات فکر میکند. وقتی بالای تو خودش را مصروف میکند، بدان که خود را کاملآ محروم میسازد. وقتی خنده نمیکند، بدان که تو او را خاموش ساختی. وقتی او را قهر میبینی، بدان که نصیحتاش را قبول نمیکنی. وقتی که صدای خود را بالای او بلند میکنی، بدان مانند این است که تو او را میکشی. وقتی درب اتاق را بالای خود بسته است، بدان که گریه میکند. وقتی خود را سرگردان و از دست رفته مییافتی، بدان که او از تو ناراض و خفه است. وقتی دیدی به فرش وفات افتید و دیگر نتوانست با تو سخن گوید بدان که یک تکیهگاه بزرگی را از دست دادی و در زندهگیات خالی گاهی ایجاد شد که دیگر به یاد پدر پر نمیشود.»
چقدر عالی و پر معنی گفتهاند :
کسی که از زمانی که چشم باز میکنی تو را دوست دارد مادر است و کسی که دوستت دارد بدون آن که ظاهر کند پدر است. «به او جفا میکنی»
مادر تو را به جهان تقدیم میکند. پدر تلاش میکند که جهان را به تو تقدیم کند«به سختی میافتد».
مادر به تو زندهگی میدهد. پدر به تو میآموزد چگونه این زندهگی را احیا کنی «به تلاش وادار میکند».
مادر ترا ۹ ماه در رحم خود نگه میدارد. پدر باقی عمر ترا حمل میکند. «متوجه نیستی».
مادر به وقت تولدت فریاد میکند، صدایش را نمیشنوی و پدر بعد از آن فریاد میکشد «از او گله میکنی».
مادر گریه میکند وقتی بیمار میشوی، پدر بیمار میشود وقتی بیمار میشوی «در خفا».
مادر مطمئن میشود که گرسنه نیستی. پدر به تو یاد میدهد که گرسنه نمانی «درک نمی کنی».
مادر تو را روی سینهاش نگه میدارد. پدر تو را به دوش میکشد «او را نمی بینی».
مادر چشمه محبت است و پدر چاه حکمت «میترسی از عمق چاه».
مادر مسؤولیت را از دوش تو بر میدارد. پدر مسؤولیت را در وجود تو میکارد «تو را به سختی میاندازد».
مادر تو را از سقوط نگه میدارد. پدر به تو میآموزد بعد از سقوط بلند شوی.
مادر یاد میدهد چگونه روی پای خود راه بروی. پدر یاد میدهد چگونه در راههای زندهگی حرکت کنی.
مادر کمال و زیبای را منعکس میکند. پدر واقعیتها و تلاشها را.
مهر مادری را هنگام ولادت حس میکنی. مهر پدری را وقتی که پدر شدی حس خواهی کرد.
بنابر این مادر با چیزی مقایسه نمیشود و پدر تکرار نخواهد شد.
جناب منصور شریعتی میگوید:
«پدرم دروغ گو بود و مادرم راستگو بود.
میدانید چرا؟
وقتی از کار به خانه میآمد میپرسیدم پدر خسته هستی میگفت: نی جان پدر.
وقتی میدیدم به فکر فرو رفته میپرسیدم پدر مشکلی داری میگفت: نی جان پدر.
وقتی سر دسترخوان میوه را به من میداد، میگفتم تو خوش نداری میگفت: نی جان پدر.
وقتی بازار میرفتیم بار سنگین را میگرفت میپرسیدم پدر برایت سنگین نیست میگفت : نی جان پدر.
وقتی عید میشد برای ما لباس نو میخرید ولی خودش لباس کهنه خود را میپوشید میپرسیدم، پدر چرا برای خودت لباس نو نخریدی. میگفت دوست ندارم جان پدر.
روزها و سالها گذشت، جوان شدم پخته شدم یک بار فهمیدم که پدرم دروغ میگفت .
خسته میشد، مشکل داشت، مریض بود، بارهای زندهگی سنگین بود. غذای خوب را دوست داشت، استراحت را خوش داشت. اما به خاطر ما دروغ میگفت که خوش باشیم».
«کاش سورهای به نام «پدر» بود که این گونه آغاز میشد:قسم به قلب دوست داشتنیات، قسم به آغوش گرمت که پناه گاه من بود، قسم به مهر بی پایانت، قسم به کولهبار خستگیهایت، قسم بر پینهی دستانت که بوی نان میدهد و قسم بر چشمان همیشه نگرانت… قسم بر بغض فرو خوردهات که شانهی کوه را لرزاند، قسم برغربتت، قسم به تنهائیت تا بودی وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست».
تویی خورشید عمری من پدر جان
تویی نور نوری من پدر جان
شگوفان است گلستان حیاتم
ز تو زیباست این گلشن پدر جان
تویی خورشید تابانم
تویی ماه درخشانم
شب و روزم به تو پر نور
پدر جانم پدر جانم
از هر کجا و همه کس گفتار و مطالب ارزشمند.
