مصطفا عزیزی|
پس از آن که «دربارهی الی» ناگهان توجهها را به خود جلب کرد سبک خاصی از فیلمسازی در بین جوانان ایرانی محبوبیت پیدا کرد و زمانی که اصغر فرهادی توانست روی آن تمرکز کند و «جدایی نادر از سیمین» را بسازد و به موفقیت چشمگیر جهانی دست پیدا کند و نخستین اسکار را برای ایران به ارمغان بیاورد این نوع فیلمسازی رواجی جهشوار پیدا کرد که میتوان به آنها فیلمهای فرهادیطور گفت. جوهرهی اینگونه فیلمها از کنکاش در مورد حقیقت و دروغ و روایتهای مختلفی که چرخشهای داستانی ایجاد میکند و هر بار مخاطب را نسبت به قضاوت قبلیاش دچار تردید میکند تشکیل شده است.
هر چند فیلمسازی با این فرمول برای خود اصغر فرهادی آمد داشت و «فروشنده» او نیز که از همین فرمول تبعیت میکرد دومین اسکار فیلم زبان خارجی را برای ایران و فرهادی به ارمغان آورد اما برای کسانی که جا پای او گذاشتند عاقبتبهخیری نداشت و تقریبا هیچ کدام از دهها فیلمی که با همین محوریت و سبک و سیاق ساخته شد نه به موفقیتی در خور در جشنوارهها و منتقدین بهدستآوردند و نه مورد توجه مردم قرار گرفتند و فروش بالای گیشه داشتند. در این میان سعید روستایی در «ابد و یک روز» راه دیگری را رفت و فرم و محتوا و پیرنگ و مضمون فیلماش کنکاشهای روشنفکرانهی طبقهی متوسطی دربارهی خیانتهای زن و شوهری نبود دربارهی زندهگی قشری از جامعه بود که کمتر به آن پرداخته میشد طبقات محروم و زیرمتوسط و جدالهایشان برای بقا و زندهگی و خود را بالاکشیدن یا جلوی فرورفتن بیشتر خود را گرفتن.
هر چند موفقیت «ابد و یک روز» بسیار شگفتانگیز بود و شاید اگر «فروشنده» برای آکادمی از سوی ایران فرستاده نمیشد اکنون «ابد و یک روز» دومین جایزهی اسکار را برای ایران به ارمغان آورده بود اما به هر حال موفقیت این فیلم را میشد به حساب شانس مبتدی بودن و سرریز کردن ناخودگاه دانست و باید منتظر مینشستیم تا کار دیگری از سعید روستایی ببینیم و در موردش نظر بدهیم این کار دیگر، امسال عرضه شد و مورد توجه مردم و منتقدین قرار گرفت. تنها تحلیل سکانس نخست «متری شیش و نیم» کافیست تا بدانیم با نگاه فکر شده و مستقلی روبهرو هستیم که برای جشنوارهها فیلم نمیسازد فیلمسازی بخشی از هویت وجودیاش شده است و سبک و سیاق و لحن و زبان خود را پیدا کرده است.
سکانس افتتاحیه «متری شیش و نیم» خودش به تنهایی فیلم کوتاه درخشانی ست و شاید بشود گفت به عبارتی مضمون و محتوای کل فیلم را در بردارد. حقیقت زیر خروارها خاک برای همیشه مدفون میشود و با غلتکی روی آن ماله کشیده میشود و ما به عنوان بیننده چیزی را میبینیم که در متن داستان هیچکس نمیداند. درواقع نویسنده و کارگردان دارند چیزی را به ما نشان میدهند که هیچ کدام از شخصیتهای داخل داستان نمیدانند و تا آخر داستان هم نخواهند دانست که چه اتفاقی افتاده است.
در فیلمهای واقعگرای روایت محور مانند کارهای اصغر فرهادی دوربین نمای شاهد و تراز شده با چشم است نمای دانای کل در آن دیده نمیشود یا بسیار اندک و از دستدررفته است اگر دوربین از زاویهیی دارد به موضوعی نگاه میکند حتما پشت آن چشمی ست و یکی از شخصیتهای داستان دارد برای ما روایت میکند. این نکته بسیار مهم است برای نشان دادن واقعنمایی و این که بیننده انگار در صحنه حضور دارد و آن چیزی را میبیند که بقیه حاضرین در صحنه میبینند. اما روستایی در «متری شیش و نیم» همان دوربین دانای کل کلاسیک را انتخاب کرده است و دوربین دارد به عنوان دانای کل چیزی را به تماشاگر نشان میدهد که هیچکدام از شخصیتهای درون داستان شاهدش نیستند.
این که نمای نقطهنظر دانای کل حادثهیی را روایت کند قدمتی به اندازهی تاریخ سینما دارد اما این که حادثهیی را روایت کند و در طول فیلم هرگز هیچکدام از شخصیتهای داستان در هیچ مرحلهیی تا پایان فیلم متوجه حقیقت ماجرا نشوند اگر بینظیر نباشد دستِکم آنچنان کمنظیر است که مورد قابل ذکری در دسترس نیست.
سکانس افتتاحیه «متری شیش و نیم» نخست ما را یاد «چند متر مکعب عشق» ساختهی جمشید محمودی میاندازد اما از حیث تصادف و آگاهی به حقیقت این سکانس ابتدایی یادآور کلیت ماجرای «قول» دورنمات است. کارگاه ماتئی قول میدهد قاتل دختر بچه را پیدا کند و پیدا میکند اما وقتی قاتل قرار است به محل تعیین شده بیاید در راه تصادف میکند و میمیرد و هرگز به محل نمیآید و ماتئی نمیتواند به قول خود عمل کند. در فیلمنامه و بعد رمان «قول» یا «فاتحهیی بر رمان پلیسی» خواننده یا بعدا در فیلم، شان پن با اجرای جک نیکلسون در نقش کارگاه ماتئی، بیننده میداند قاتل در تصادف رانندهگی کشته شده است اما این حادثه هرگز در خود داستان و در بین شخصیتهای آن فاش نمیشود و کارگاه ماتئی از این که تمام تئوریهایاش غلط از آب درآمده دچار پریشانی فکر میشود.
مامور نیروی انتظامی حمید، هومن کیایی، واقعا نمیداند چه بر سر کسی که تعقیب میکرد و بستهی هروئین را پرتاب کرد و او برداشت آمده است و این موضوع از حیث خود آن فرد اساسا مهم نیست اما بیننده میداند چه سرنوشت تراژیک و احمقانهیی بر سر آن فرد آمده است. حالا این را اگر نمادی برای کل فیلم بگیریم درواقع روستایی دارد حقیقتی را به ما نشان میدهد که کسی از آن خبر ندارد فقط ما میدانیم چه دارد اتفاق میافتد آن هم به دردناکترین و سیاهترین وجه ممکن.
این بیش از حدود هزار کلمه تنها در مورد چند سانتیمتر از این یک متر است. اگر بخواهیم در مورد تمام این کفن که متری شیش و نیم میارزد بنویسیم و در مورد تمام کفن صحبت کنیم چند هزار کلمه باید ریسه کنیم اما باز حقیقتی در کلیت فیلم جریان دارد که با کلمات بازگو شدنی نیست دیدنی و شنیدی هم نیست تنها باید احساساش کرد و در جانات روان شود و آن گاه ست که دیگر نمیشود قیمت روی این کفنِ متری شیش و نیم گذاشت. حقیقتی ست که بیکفن در خاورانها خفته است و چون رازی مگو در گوشها پچ پچ میشود و در یادها تدوام میيابد و تبادل میشود.