وقتی برخی انسانها با شر مواجه میشود، دوست دارند منشا آن را آسمانی بداند، چون معتقدند شر نمیتواند زمینی باشد، نمیتواند حاصل ناکارآمدی و ناتوانی انسانها در اداره امور باشد، برای همین نام آن را بلای آسمانی میگذارند؛ بلایی که از سوی آسمان به زمین نازل شده است. برای مثال روحانیونی که در کشور عزیز ما ایران، خشکسالی و یا زمینلرزه و یا هر بلای طبیعی دیگری را بلایی نازل شده از سوی آسمان میدانند.
اما شر چیست؟
شر همان عدم معنا و گسستن از معنا است، معنایی که جهت است و جهت را به ما نشان میدهد. در زبان فرانسه کلمه sens همزمان معنا و جهت است. شر حرکت در مسیر نادرست در زندگی است؛ شر عادات غلط در زندگی است؛ شر همان دو رویی است؛ دورویی همان گرفتن دو جهت متناقض در اعمال و رفتار است؛ دورویی گفتن چیزی و قصد چیزی دیگر است. شر ما را به بند میکشد و خیر رها میسازد.
شر همواره چالشی برای متفکران بوده است. متفکران همیشه تلاش کردند تا علت شر را دریابند و آن را به مثابه بخشی از واقعیت توضیح دهند. همین شر و رنج زندگی بود که گوتامای جوان را وادار کرد تا از قصر پدری و زن و فرزند را رها کند تا منشا شر را دریابند و همین پویش او را بودا (کسی که به بیداری رسیده) کرد. هگل فیلسوف نامدار آلمانی شر را اینگونه تعریف میکند: «شر چیزی نیست جز عدم تطابق وجود و آنچه که باید باشد.» به عبارت دیگر شر، عدم انطباق چیزی با مفهوم خود است. شر فاصله میان نقص در چیزی است که به تجربه میآید و حالتی که باید آن چیز داشته باشد، است.
درد و رنج شر هستند، برای مثال بیماری نوعی شر است. قصور در انجام کاری نیز شر است. بنابراین، تقصیر یعنی فاصله ما از نیکی و درستی. بیعدالتی نیز نوعی شر است: بیعدالتی فاصله میان آن چیزی است که این جهان است و آنچه که ما امیدوار هستیم باشد؛ به عبارت دیگر عدم انطباق شر فیزیکی و شر اخلاقی است؛ رنجی که ناشی از یک تقصیر نیست، ناعادلانه است و هر چیز ناعادلانهای شر است.
اما اگر شر فاصله میان انتظارات، امیدها و میلهای ما با واقعیت جهان است، آیا میتوان گفت که شر قضاوت ما نسبت به جهان است؟ آیا قضاوت نادرست همان شر است؟ آیا شر مسئلهای نسبی است و بزرگی و شدت و حدت آن بسته به نوع قضاوت ما در برابر واقعیات جهان است؟ در این شرایط شر برساخته تخیل ما خواهد بود.
آیا هر چیزی را که به میل ما نباشد، باید شر بنامیم؟ آیا همانطور که پروتاگوراس میگفت «انسان معیار همه چیز است» و معیار خیر و شر در درون انسان و به نسبت با انسان سنجیده میشود؟ یا باید برای شر جایگاهی هستی شناختی قائل باشیم و بگوییم شر فارق از انسان وجود دارد و فاصله انسانها از آن جایگاه آنها را مشخص میکند؟ آیا شر مقدم بر اخلاق یا قانون است یا این اخلاق و قانون هستند که خیر و شر را برای ما تعیین میکنند؟ آیا یک عمل چون بد است غیراخلاقی و غیرقانونی است یا چون غیراخلاقی و غیرقانونی است، بد است؟ اگر قانون و اخلاق تعیین میکنند، چه چیزی این کار را توجیه میکند که قانون و اخلاق که اموری انسانی هستند، به ما بگویند چه چیزی خیر و چه چیزی شر است؟
شاید جهانشمول بودن اخلاق و قانون بتواند ما را از این مخمصه نجات دهد، اما هیچ کمتر موارد اخلاقی و قانونی دیده میشوند که جهانشمول و مطلق باشند، یعنی به هیچ شرایطی وابسته نباشند. آیا شر همان جهل است یا لانه در اراده انسان دارد و یا همانطور که هانا آرنت میگفت حاصل بیفکری است؟ آیا شر در ساختارهای اجتماعی و سیاسی ما انسانها نهفته است؟ آیا ساختار شرورانه انسانی را نیز که وارد آن ساختار میشود، شرور میکند؟ آیا شر مسئلهای سیاسی است؟ یعنی به عبارتی دیگر حاصل ناتوانی انسان در اداره مدینه است؟ آیا شر انسان را ناامید میکند؟ آیا تفکر در مورد شر به نوعی مبارزه با شر نیز محسوب میشود؟ آیا شر برای جهان ما ضروری است؟ اینها پرسشهایی هستند که میشود در باب آنها به تامل پرداخت.
صفحه اندیشه بیش از سیصد و پنجاه هفته شما را به جشن تفکر دعوت کرد. از مجله هفته و خسرو شمیرانی عزیز که این امکان را فراهم کرد تا این ارتباط برقرار شود صمیمانه تشکر و قدردانی میکنم. از تمامی کسانی که در طول این مدت من را تشویق کردند، یا نکات انتقادی در مورد نوشتهها ذکر کردند و یا این صفحه را خواندند، تشکر فراوان دارم. در این کلام آخر در باب شر نوشتم، اما هر چه خیر است نثارتان.