نکته مثبت هفته
کار نیکی که برای دیگران انجام میدهید وظیفه نیست بلکه یک نوع لذت است که برای شما سلامتی و آرامش خاطر به ارمغان میآورد.
حکایت هفته
صداقت
آهنگسازی مشهور عضو حزب انقلابیِ مخالف رژیم بود. او آنقدر به حزب و آرمانهای حزب ایمان و اعتقاد داشت که «سرود انقلابی حزب» را نیز ساخته بود. چند سال بعد کودتای خونینی درگرفت. حزب انقلابی بهکل در هم کوبیده شد و بسیاری از اعضای حزب تیرباران گردیدند. هنوز چند ماهی نگذشته بود که مردم خبردار شدند آهنگساز شهیر این بار «سرود کودتا» را ساخته است!…
مدتی بعد در تالار بزرگ موسیقی شهر کنسرتی از عدهای از آهنگسازان و موسیقیدانان مختلف ترتیب داده شده بود. هنگامیکه نوبت به آهنگساز شهیر رسید برای خوشخدمتی شروع به نواختن «سرود کودتا» نمود و چند بار با سر اشاره به ته تالار کرد. چون جوابی نگرفت از نواختن دست کشید و باز به ته تالار اشاره کرد و سری تکان داد و با کمی اندوه و ناراحتی گفت: صداقت.
جمعیت درست نشنیدند او چه گفت و چه گذشت و همهمه درگرفت. استاد جمعیت را دعوت به سکوت کرد و این بار با ناراحتی بیشتر و با صدای بلند فریاد زد: صداقت. مردم که از قبل هم از این هنرمند بیصداقت و بیایمان بسیار عصبانی بودند همگی یکصدا دم گرفتند: صداقت!… صداقت!… صداقت!…
و شروع کردند با ریتم «صدا-قت» دست زدن. تالار را روی سرشان گذاشته بودند و هرکس به بغلدستیاش لبخند میزد و با تمسخر میگفت ببین چه کسی صحبت از صداقت میکند!… صداقت!… صداقت!…
متلکگویی از وسط تالار داد زد: جانا سخن از زبان ما میگویی!… صداقت!… صداقت!… صداقت!…
استاد باز جمعیت را دعوت به سکوت کرد و با اشاره به میکروفون جلویش، این بار بهطور خیلی واضحتری کلمهی قبلی را گفت. تازه مسئولین صدای تالار و مردم فهمیدند استاد چه میگفته است: صدا، قطع!…
چشمها
میلیونها سال بود که دوتا چشمهای انسان در کنار هم قرار داشتند و همدیگر را نمیدیدند، هیچ مشکلی هم نداشتند. تا اینکه شاعری ایرانی از این وضع چشمها انتقاد کرد و گفت:
«بیگانگینگر که «من و یار» چون «دو چشم»، همسایهایم و خانهی هم را ندیدهایم»
پس از آن، چشمهای خود شاعر که این انتقادِ صاحبشان را شنیده بودند، دوتایی مدتها تلاش کردند همدیگر را ببینند و از زیر بار این انتقاد دربیایند.
آخرسر میدانید چه شد؟… بس که زور زدند و به خود فشار آوردند چپ شدند!… یکدیگر را هم ندیدند!
نتیجه اخلاقی: به حرف شاعران گوش ندهید!… واِلا چپ میشوید!
منبع: (فابیلهای توفیق، دکتر عباس توفیق. تهران؛ مروارید، ۱۳۹۵)
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام – توئیتر
لطیفههای هفته
یکی لطفاً این سؤال رو جواب بده … چرا تلفن تو ادارات وقتی زنگ میزنی کسی جواب نمیده … ولی وقتی حضوری میری همه دارن با تلفن صحبت میکنن؟
از وقتی یادمه آمریکا رو به افوله و از درون در حال فورپاشیه … فروبپاش دیگه لعنتی!
آدم ۸۰۰ تا بشقاب بشوره، اما گیر یه دونه قابلمه سوخته نیفته … اینرو از گروه «مردان خانهدار» کپی کردم!
من یه مدت تو کافه کار کردم هر سری هم قهوه ترک و فرانسه رو جابهجا میدادم دست مشتری هیچکسم نمیفهمید … یعنی میخوام بگم زیاد خودتونو درگیر اسمای توی مِنو نکنید.
شیر روزی ۱۸ ساعت استراحت میکنه … الاغ روزی ۱۸ ساعت کار میکنه … اگر کار زیاد باعث موفقیت میشد الآن سلطان جنگل الاغ بود نه شیر!
من هنوزم معتقدم که خوشبختترین افراد اونایی بودن که تو قرارداد ترکمن چای از این مملکت جدا شدن … راحت شدن حضرتعباسی!
یکزمانی خرید کردن تفریح حساب میشد الآن شکنجه است … ذره ذره پول جمع میکنی بعد یه کارت میکشی و زارت … من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود!
داشتم نماز میخوندم، مدام تصویر چهرهی عمم میومد جلوی چشمام … خیلی ریز فهمیدم خدا داره غیرمستقیم اشاره میکنه که این نماز به درد عمت میخوره!
سعی کن تمیزی در نگاه تو باشد نه در خانهای که بدان مینگری! … بخشی از کتاب «اصول پیچاندن خانهتکانی»!
نکته هفته
بر شانههایت باز دنبال چه میگردی؟ انگیزهی پرواز باید در دلت باشد!
نقلقول هفته
مولانا: زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان، کی برسد بهار تو تا بنماییش نما!
ضربالمثل هفته
پارسی: به کوشش نروید گل از شاخ بید.
چینی: با یاران همدم، می نوش؛ شعر را با شاعر از بر کن.
شعر طنز هفته
بوی دلار میآید
بُزک نمیر که روزی بهار میآید
کنار کمبزه حتماً خیار میآید
طبیعت است و تو هستی بُزک که فصل بهار
بشر به گشتوگذار و شکار میآید
بُزک! اگر تو نباشی، شکارچی چه کُند؟
تفنگ آیا بی تو به کار میآید؟
پس از شکار تو بوی کباب میپیچد
تو میروی و بهجای تو یار میآید
چه دشمنان که به بوی کباب دوست شوند
چه ماجرای شگفتی به بار میآید
بهجای قهر، کُند آشتی به بوی کباب
همانکه بود مخالف کنار میآید
همانکه قهر کند وقت رفتن ازاینجا
پیاده میرود اما سوار میآید
رسید مژده سر چهارراه دلالان
که از مذاکره بوی دلار میآید
خبر رسید که خندان شوند اخموها
و تیترهای خبر خندهدار میآید
خبر رسید و سر سفره آمدند همه
رسید مژده که الآن ناهار میآید
بلی زمان نهار است و موقع خوردن
قرار میآید، بیقرار میآید
مخالفی که به قهر و به ناز رفته، ببین
برای خوردن باافتخار میآید
از انتهای سالن موقع سخنرانی
هیاهوی پلاکارد و شعار میآید
به انتهای سالن، گل بریز و آب بپاش
از انتهاست که بوی فشار میآید
منبع: (دکتر بازی، اسماعیل امینی. مشهد؛ سپیدهباوران، ۱۳۹۴)
بیشتر بخوانید: |