یک. شعر ایران
از آرزو پارسی (ساکن دانمارک)
۱.

خواب دیدم دفتری را پاره میکنم،
و همه شعرهایم را،
که پرپر در دست باد سرگرداناند….!
خواب دیدم زنی پشت گیسوان سیاهش
دختربچهای را پنهان کرده،
و قلبش را رو به سایهای گرفته
که در دستش گرهای بود به بزرگی یک مشتِ مردانه..!.
خواب دیدم طوفان شد و تکهتکه پیراهنم را برد،
و بعد تکهتکههای خودم را…
خواب دیدم آسمان را پیش چشمانم گرفتهاند که ببارم
و من خالیتر از همیشه نگاهم را به دریا دوختم …
و خوابی که تعبیرش زندگیام بود.
۲.
در من درختیست که
پرواز میداند…
و صخرهای بزرگ از جنس آیینه…
در من توفانیست که
عاشقِ گلهاست..!.
سکوتی به بلندای فریاد.
و فریادیست که در رگهای شیشهایام میخروشد…
در من زنیست که زن است همهی تاروپودش..
و جایی که تو نمیدانی کجاست
رازهای زنانه و آرزوهای دخترانهاش پنهان است!…
در من زنیست که میتواند،
دوست،
حامی،
دشمن و
یا رقیب باشد!…
زنی که
در عمقِ اشکهایش،
ستارهی امید میدرخشد!…
زنی بیپروا که
از شکست توانا،
و با عشق آزاد و رها میشود…
همان زنی که میتازد،
حتی اگر
نعلهای اسبش
بدشانسترین جاده را پیش رو گرفته باشد…!
میدانی؟
در من هیچ خورشیدی در حال غروب نیست
چون من زنی هستم که
افق را زاییدهام..!
دو. شعر کانادا

برگردان فرشید ساداتشریفی
۱. کانادا [همچون کشتی]
تاج او ونکوور جوان؛ اوج او کبک دیرسال…
اقیانوسهای اطلس و آرام به فرمان او میگریند
تا عرشههایش را خنکا بخشند…
در شمالش، یخهای قطب؛
و به جنوبش رقیبی غدارِ نهانکار…
اوج کشتیها بر زبَر امپراتوری او روان؛
و در زیر، ثروتِ ملتش [آبهای فراوان]…
کانادا زیبادختری است
حاصل وصلت مردان با بازارها
با محمولههایش از غلّه و طلا
که هماره
گرانارج شمرده میشوند.
۲. خاربن [برای عشقی ازکفرفته]
فراتر از خطی از کاجها، بر فرازِ بلندا، به رنگِ قهوهایطلایی
غروب، لبانِ گیاهان را به سمتِ خورشید برمیکشد.
و آمیزهی بوتههای غلّه و خاربُن، این تصویر را رَج میزند
با رودبارها و، رودِ بزرگ و، آسمانِ دوردست…
[این انعکاس،] همچون سیلابی از شراب، آب را رنگ میزند و
نیها، بر قایقرانی پُردرنگِ ما، هاشور میکشند…
سرانجام، قایق را به رودبار برکشیدم،
به زمینی سرشار از انبوهیِ درختان و خارها…
تو دست مرا یکدم گرفتی و، سپس گفتی: «بدرود!»
اینک، روحِ روندهی تو، از لابهلای ستونهای زرد بالا میرود
آنجا که گلهای طلایی فراوان به ماهِ اوت میشکفند…
این طلاییها در باد میرقصند و من،
تو را تنها یکلحظه بیشتر میبینم
که به سمت برمیگردی و بوسهای میفرستی…
اینک، پاروی بیحرکتی که پیشتر در دستان تو بود و خالیِ قایق،
تعظیمی ست بر دستانِ رفتهی تو…
برخی خاربنها به سوسنی و بنفش میگرایند
شاخههایشان، با هزار خار و هزار گل،
مانند یک تارعنکبوت، سایهدار و خاکستریوش…
چون قاصدک در باد شناور میشوند و
رؤیای مرا -تو را-
از من دور میکنند…
در هشتمین پادکست «چکاوک هفته» میتوانید علاوهبر مجموعهای متنوع از دانستنیها، خوانش و نکاتی دربارهی این شعر بشنوید.