روایت: نقیبالله سلطانی
تنظیم: نویده احمدی
وطن مادر هر انسانی است و من وطنم را سه سال پیش، وقتی چهارده سال سن داشتم، ترک کردم. ما مهاجران افغان در ایران بیمادر هستند. به نظرم هیچ جای دنیا وطن کسی نمیشود. من ایران را بسیار دوست دارم اما آرامشی را که در افغانستان داشتم را در این کشور ندارم. اگر یک روز به افغانستان بازگردم، خاکش را میبوسم. احترام به وطن وظیفه هر انسانی است. سالهای سال جنگ در افغانستان مردم را به کشورهای مختلف آواره کرده است. مردم بسیاری با خانواده یا بی بدون خانوادههایشان مجبور شدند که به ایران مهاجرت کنند.
دوری از خانواده سخت است و مهاجرت رنج و غم فراوانی دارد. وقتی یک کودک بهتنهایی مهاجرت میکند، اتفاقات مختلفی را از نزدیک میبیند. این اتفاقات گوناگون و ترسناک تا ابد در ذهن او باقی میماند. یکی از این اتفاقات راه قاچاق است. مسیر قاچاق روحیه کودکان مهاجر را ضعیف میکند. وقتی یک کودک در راه تشنگی و گرسنگی میکشد و ساعتهای زیادی را پیادهروی میکند، تحت فشار زیادی قرار میگیرد. کودکان باید درس بخوانند و دوران کودکی خود را با آرامش طی کنند. این موضوع برای کودک افغان متفاوت است.
اقوام ما کودکان خود را برای کار به ایران میفرستند تا کار کنند. برای خانوادهها اولویت پول است و بس. فرزندان برایشان اهمیت چندانی ندارند. بعضی از خانوادهها وقتی با فرزند خود تماس میگیرند، تنها در مورد حقوق آنها صحبت میکنند. خانوادهها حتی فکر نمیکنند که فرزندانشان چگونه به حمام میروند و لباسهای خود را میشویند. من بارها دیدم که خانوادهها برایشان مهم نیست فرزندشان کجا و با چه کسی زندگی میکند. همه این موضوعات به خاطر فقر و نداری است.
سه سال است خانوادهام را ندیدم. مادرم هفت سال پیش براثر سرطان فوت کرد. از آن زمان خیلی احساس تنهایی میکنم. مادرم بهترین زن دنیا بود.
مردم افغانستان سالهای زیادی است که در فقر به سر میبرند و این فقر باعث شده است، والدین مسئولیت خویش را نسبت به فرزندان فراموش کنند. از زمانی که جنگ در افغانستان شروع شده است تا به امروز، کودکان زیادی به ایران مهاجرت کردهاند. آنها بزرگ شدند و هرکدام برای خود فرزند دارند اما داستان مهاجرت کودکان هنوز ادامه دارد. عمویم وقتی پانزده سال داشت، به ایران مهاجرت کرد. بسیاری از اقوام ما عمر خود را در مهاجرت سپری کردند. اگر جنگ نبود، کودکان افغان مجبور نمیشدند که ساعتهای زیادی را در کارگاههای زیرزمینی سپری کنند.
دنیای کودکان مهاجر کار و دوری از خانواده است. سیاستمداران افغانستان فقط به فکر پر کردن جیب خود هستند. اگر آنها به مردم فکر میکردند، افغانستان آباد میشد. فکر میکنم تا وقتی زندگی در جریان است، جنگ در افغانستان ادامه دارد و هرگز صلح و آرامش در افغانستان برقرار نمیشود. جنگ در افغانستان آرامش را از کودکان افغان میگیرد و آینده آنها را به تباهی میکشاند.
از وقتی به ایران آمدم، مجبور هستم کار کنم و برای خانوادهام پول بفرستم. در ایران بسیار گرانی شده است و مهاجران نمیتوانند برای خانواده خود پول بفرستند. من نگهبان هستم. محل کارم در مهرشهر کرج است. نگهبانی را دوست دارم، چون کارش نسبت به کارهایی همچون خیاطی، بنایی و کارگری راحت و بیدردسر است. به نظرم مردم ایران خیلی مهربان هستند. دوستانم از رفتار مردم ایران ناراضی هستند و اعتقاد دارند که آنها نژادپرست هستند. من از زمانی که به ایران آمدم، رفتار بدی از دوستان ایرانی ندیدم. در محل کارم با من بهخوبی رفتار میکنند.
سه سال است خانوادهام را ندیدم. مادرم هفت سال پیش براثر سرطان فوت کرد. از آن زمان خیلی احساس تنهایی میکنم. مادرم بهترین زن دنیا بود. خواهر و برادرانم ازدواج کردند و هرکدام به دنبال سرنوشت خود رفتند. وقتی دیدم پدرم غمخوار ندارد، از او خواستم مجدد ازدواج کند. در افغانستان اگر مردی زن خود را از دست دهد، به خواستگاری زن بیوه یا مطلقه نمیرود بلکه تنها دختر مجرد را برای ازدواج خود میپسندد. در خانوادههای افغان تعداد دختران نسبت به پسران زیاد است و برای همین خانوادهها حاضر هستند، با ازدواج دختران خود موافقت کنند. پدرم با دختری که هم سن خواهرم بود، ازدواج کرد. آرزو دارم، روزی برسد که هیچ کودکی مجبور به ترک خانواده خود نشود.
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام – توئیتر
بیشتر بخوانید: |