نویده احمدی|
سال تحصیلی جدید امسال متفاوت بود اما برای کودکان مهاجر کلاس اولی رنگ دیگری داشت. آن دسته از کودکان مهاجر که مدرک قانونی نداشتند و میخواستند که به کلاس اول بروند، داستان متفاوتی داشتند. مصطفی طاهری یکی از این کودکان است.
یک ترم از سال تحصیلی جدید میگذرد و مصطفی هنوز بلاتکلیف است. برای اطلاعات بیشتر به خانهشان میروم. خانواده او یک سال و نیم پیش به صورت قانونی به ایران مهاجر شدند. مادرش از روزهای مهاجرت میگوید: «شرایط زندگی در افغانستان بسیار سخت و دشوار است و جنگ و ناامنی مردم را خسته کرده است. آنهایی که توان رفتن به کشورهای دیگر را داشته باشند، حتی یک لحظه هم صبر نمیکنند و افغانستان را ترک میکنند. عالم مهاجرت بیدرد و سختی نیست. مهاجرت هم دنیای سختیها است. وقتی به ایران آمدم، بسیار خوشحال بودم و فکر میکردم که مصطفی میتواند، درس بخواند و به مدرسه برود. شنیده بودم که بچههای افغان برای رفتن به مدرسه مشکلی ندارند اما همه چیز برای فرزندم برعکس شد.»

پدر و مادر مصطفی از خرداد ماه بارها به دفتر کفالت میروند اما هر بار با یک جمله روبهرو میشوند. «تاریخ ارائه برگهای حمایت تحصیلی در شهریور ماه است.» این جمله مانع از پیگیریهایشان نمیشود و هر هفته به دفاتر کفالت در نقاط مختلف تهران میروند، به امید اینکه بتوانند برگه حمایت تحصیلی را دریافت کنند. انیسه مادر مصطفی دو فرزند دیگر دارد و میترسد که داستان آنها برای مصطفی تکرار شود. میگوید: «من سواد درست حسابی ندارم و به سختی میتوانم جملهها را بخوانم اما بابت همین اندک خواندن خدا رو سپاسگزارم. ترس آینده فرزندانم را دارم. وقتی برای مدرسه مصطفی به این همه مشکل برخورد کردم بسیار ناامید شدم.» پیگیری پدر و مادر مصطفی به جایی نمیرسد. پدر مصطفی تلاش میکند که بتواند پاسپورتهای باطل شده خانوادهاش را تمدید کند اما در این مورد هم با در بسته مواجه میشوند. حیدر طاهری در بقالی مشغول به کار است و برای همین دوستان ایرانی زیادی دارد. روزی یکی از دوستانش به او قول میدهد که در ازای گرفتن مبلغی مصطفی را در مدرسه ثبتنام کند. پدر مصطفی خوشحال میشود و پیشنهاد او را میپذیرد.
شخصی به نام علی تفکری کارهای ثبتنام مصطفی را پیگیری میکند و چندین بار به مدرسه میرود و مدیر مدرسه را قانع میکند که مصطفی را در مدرسه ثبتنام کند. مدیر مدرسه با شرط آوردن برگه حمایت تحصیلی برای مصطفی تشکیل پرونده میدهد. اسم مصطفی تنها در لیست دانش آموزان مدرسه ثبت میشود اما در سیستم ثبت نشده است. حیدر طاهری پدر مصطفی کتابهایش را به صورت آزاد میخرد. اما داستان مصطفی تمام نمیشود. کودکان مهاجر برای وارد شدن به سامانه شاد باید کد دانش آموزی داشته باشند، به همین دلیل مصطفی نتواست که از سامانه شاد استفاده کند. معلم مدرسه از طریق واتساپ به مصطفی درس میداد.
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام – توئیتر
بیشتر بخوانید: |

مدیر مدرسه شخصا با خانواده مصطفی تماس میگیرد اما خانواده او جواب نمیدهند و از آقای تفکر میخواهند که به مدرسه برود. بعد از مراجعه نکردن خانواده مصطفی مدیر مدرسه حضوری شخصی را به منزل خانواده مصطفی میفرستد. حیدر طاهری در این باره میگوید: «مدارک قانونی ما باطل شده است و برای همین همیشه میترسم که به مدرسه بروم و از طرف دیگر هر وقت از مدرسه تماس گرفته میشود آقای تفکری را در جریان میگذارم. او تنها وعده انجام کاهاری مصطفی را میدهد. تازه متوجه شدیم که همه حرفهایش دروغ بود.» با مادر مصطفی راهی مدرسه میشویم. وقتی داخل دفتر میرویم با صدای بلند معاون مدرسه مواجه میشویم. میگوید: «آینده فرزند شما برایتان مهم نیست و اگر مهم بود هربار که تماس گرفتیم، شما میتوانستید که پیگیر کارهای اداری فرزند خود شوید، من بارها از سوی اداره توبیخ شدم، فشار زیادی را به خاطر فرزند شما تحمل کردم اما حالا دیگر باید پرونده فرزند خود را ببرید. هر زمانی برگه حمایت تحصیلی آوردید، به مدرسه بیایید. گناه کردیم که حرفهای شما را باور کردیم و به شما فرصت دادیم. شما یک هفته دیگر مهلت دارید که برگه حمایت تحصیلی بیاورید.»
مادر مصطفی از دفتر معاون بیرون میآید و نزد مدیر میرود. صدای بلند مدیر از دفتر شنیده میشود. میگوید: «شما اگر مادر مصطفی هستید، تا به حال کجا بودید، ما بارها با شما تماس گرفتیم اما شما حاضر نشدید که یکبار به مدرسه بیاید. یک هفته مهلت دارید که کارهای اداری را انجام دهید. در غیر این صورت باید پرونده فرزند خود را تحویل بگیرید.» مادر مصطفی با ناراحتی از مدرسه بیرون میرود. در این چند ماه تحصیلی مصطفی از طریق واتساپ با معلم خود ارتباط دارد. حروفها را به خوبی یاد گرفته است و میتواند که کلمات را به خوبی بخواند. پدر و مادر مصطفی هیچ راهی جز گرفتن پرونده مصطفی نمیببیند. پدرش میگوید: «من ترس دارم ،ترس از گرفتن مامورها و ترس از اینکه بدانند من و خانوادهام به صورت غیزقانونی زندگی میکنیم. برای همین به آقای تفکری پول دادم اما حالا تنها قطره آبی که مصطفی از آن درس میخواند قرار است که قطع شود. نمیدانم که آینده فرزندانم در ایران چه میشود.».
یک هفته بعد مدیر مدرسه با پدر مصطفی تماس میگیرد و از او میخواهد که پرونده مصطفی را تحویل بگیرد. پدر مصطفی به همراه یکی از دوستان ایرانیاش به نام حسین گودرزی راهی مدرسه میشوند. حسین گودرزی در این باره میگوید: «مهاجران افغان همیشه مشکل تحصیل فرزندان خود را دارند. سالهاست که با دوستان افغان ارتباط دارم. برایم عجیب است که بعد از این همه سال هنوز کودکان افغان برای تحصیل در مدارس ایران با مشکل مواجه هستند و تا به امروز مسئولان این مشکل را حل نکردهاند. من شاهد هستم که پدر و مادر مصطفی از خردادماه به دفاتر کفالت میرفتند. باوجود پیگیریهایی که داشتند، موفق نشدند که فرزند خود را در مدرسه ثبتنام کنند. با پدر مصطفی به مدرسه رفتم. مسئولان مدرسه میخواستند که پرونده مصطفی را به خانوادهاش تحویل دهند. با آنها خیلی صحبت کردم و در آخر قبول کردند که مصطفی تا پایان سال تحصیلی به صورت مجازی درسش را ادامه دهد.»
مصطفی نتوانسته است امتحانات پایان ترم را سپری کند. حیدر طاهری میگوید: «مدارس به شکل حضوری فعالیت میکنند. درسها به شکل ویدیویی به دانش آموزان ارائه میشود. مصطفی تمامی درسها را به خوبی یاد گرفته است. خوشبختانه مدیر مدرسه قول داده است که در سال آینده از مصطفی امتحان پایه اول را بگیرد و در صورت قبولی به کلاس دوم برود. مسئولان مدرسه از شرایط زندگی مهاجران اطلاع کامل ندارند و شرایط همه مهاجران را به یک چشم میبینند؛ فکر میکنند خانوادهها نسبت به وضعیت تحصیلی کودکان بیتفاوت هستند. امسال گذشت و امیدوارم که سال دیگر مصطفی بتواند وارد سیستم سامانه شاد شود و همانند دیگر کودکان درس بخواند. اگر آینده فرزندم برایم مهم نبود، حاضر نبودم در شرایط مالی سخت به علی تفکری پول بدهم تا مصطفی را در مدرسه ثبتنام کند. به او پول دادم اما آخر نتوانست کاری انجام دهد.» پدر و مادر مصطفی امید به سال تحصیلی جدید دارند که برگه حمایت تحصیلی دریافت کنند تا مصطفی به راحتی درس بخواند. داستان مصطفی نمونهای از وضعیت تحصیلی کودکان مهاجر افغان در کشور ایران است که از حق تحصیل محروم شده است درحالی که تحصیل حق همه کودکان است. قصه تحصیل کودکان مهاجر افغان دفتر چهل سالهای است که از زمان ورود مهاجران به ایران تا به امروز ادامه داشته و مشخص نیست که در کدام صفحهی تاریخ این داستان به پایان میرسد.