بخش دیدگاه، ستون آزادی در «هفته» برای بیانِ نظرگاههای متفاوت است. انتشار «دیدگاه»ها به معنای تایید یا رد آنها توسط «هفته» نیست. |
سجاد صاحبانزند|
روایت خسرو گلسرخی و بسیاری از چپگراهای سالهای دهه چهل و پنجاه خورشیدی در ایران (و چه بسا در جهان) از آمریکا «بمبهای ناپالم» است که از جنگندههای بی۵۲ بر سر مردم ویتنام میریخت. استعاره «بمبهای ناپالم» و آمریکاستیزی چنان در ادبیات ایران ریشه دوانده بود که مثلا وقتی احمد شاملو میخواست از سهراب سپهری نقد کند، میگفت که چگونه میتوان در روزگار فرو ریختن بمبهای ناپالم بر سر ویتنامیها، نگران گلآلود شدن آب برای یک کبوتر شد.
انقلاب سال پنجاه و هفت یا هر اسم دیگری که میخواهید روی آن بگذارید، هر چند نسبت چندانی با اندیشههای چپگرایانه سالهای پیشاش ندارد، اما تکثیر تاسف برانگیزی از ضدآمریکا بودن آنرا برپیشانی دارد. انگار نظریه تکرار تاریخ کارل مارکس، به بهترین شکلاش در حال اثبات شدن است. هرچقدر نظرات ضدآمریکایی چپگراهای ایرانی خالی از فردیتگرایی و در خدمت خلق بود، سیاستهای جمهوری اسلامی خالی از اندیشه و در خدمت شعارهای هیاهوگرایانه است. مرگ بر آمریکا میگویند و فرزندانشان را برای زندگی به آنجا روانه میکنند.
با خودم فکر میکنم که اگر خسرو گلسرخی امروز زنده بود، چه رویکردی در برابر آمریکا داشت؟ گلسرخی اگر زنده بود، این روزها باید هفتاد و هفت سالگیاش را جشن میگرفت. او در سیسالگی در دادگاه شاه محکوم به اعدام شد، در حالی که به جز نوشتن مقاله و شعر، هیچ اتهام اثبات شده دیگری نداشت. اگر چه اینروزها جمهوری اسلامی چنان دست بالایی در اعدام و زندان دارد که بسیاری خفقان دوران حکومت گذشته را فراموش کردهاند، اما گلسرخی نمونه شاعری است که دادگاه شاه جوانمرگش کرد.
اگر خسرو گلسرخی جوانمرگ نمیشد، آیا جایی در سرزمین مادریاش داشت؟ اگر او سرنوشتی بهتر از سعید سلطانپور داشت، شاید غریبانه در گوشهای از دنیا شمعهای تولدش را فوت میکرد. اگر مثلا او را در میانه جشنتولد پسرش دامون دستگیر و کمی بعد اعدام نمیکردند، شاید امروز یکی از مهمانهای برنامه «به عبارت دیگر» میشد. او در این برنامه چگونه میخواست از خلقاش دفاع کند؟
ایرانیها، همچون دیگر مردمان جهان، این روزها با بیماری فراگیر کرونا دست و پنجه نرم میکنند و روزی نیست که مرگ چهره شاخصی براثر کرونا به صدر خبرها نرود. ایرانیها هم دوست دارند همچون دیگران شرایط دریافت واکسن کرونا را داشته باشند، اما رهبر جمهوری اسلامی معتقد است که واکسن امپریالیستی آمریکا و انگلیس را نباید خرید. اگر گلسرخی زنده بود، چه نگاهی به این موازنه مرگ و اندیشه ضدآمریکایی داشت؟
آیا قرار بود او همچنان در شور و هیجان روزهای دهه ۱۳۵۰ بماند و ضدآمریکایی رفتار کند؟ آیا خسرو گلسرخی چشم بر نیازهای مردم میبست و آمریکا را نماد بمبهای ناپالم و کشتار مردم ویتنام میدید؟ یا اینکه چنان که جانش را بر سرآرمانهایش و برای خلقاش داد، اینبار ایدئولوژی را قربانی نیازهای مردم سرزمیناش میکرد؟
خسرو گلسرخی شاعر بود، شاعر. او شاعری بود که شعرش را زندگی میکرد نهاینکه بخواهد به کلمات، فرم، موسیقی شعر و دیگرچیزهایی که گاه از خود شعر جلو میزنند فکر کند. شاید به همین دلیل بود که شعرش گاهی به شعار نزدیک میشد. و این عجیب نبود. او در روزگاری زندگی میکرد که شعار از زندگی جلو زده بود.
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام – توئیتر
بیشتر بخوانید: |
خسرو گلسرخی شاعر بود. او شاعر بود، اما نمیتوانست فرزند روزگارش نباشد. فراموش نکنیم شاملویی که سپهری را به دلیل ندیدنِ بارش بمبهای ناپالم بر سر ویتنامیها سرزنش میکرد، چندین و چندبار به آمریکا سفر کرد و سخنرانی و شعرخوانیهایی در این کشور داشت. به هر حال آمریکا در دهه ۱۳۷۰ دیگر کشوری نبود در مقابل شوروی کمونیست. هرچند که پته شوروی هم بعد از فرپاشی روی آب افتاد و حتا بازماندگان حزب توده هم دیگر جایی برای دفاع از برادر بزرگتر ندارند.
گمان میکنم خسرو گلسرخی اگر زنده بود، همچون بسیاری از اندیشمندان چپگرای امروز نگاهش به آمریکا شاید کمتر احساساتی و بیشتر معتدل میبود. احتمالا باز هم از فروش زبالهها و جنسهای بنجل امپریالیسم به کشورهای جهان سوم حرف میزد، اما دیگر چنان شورانگیز و شعارزده آمریکا را نماد بورژوازی نمیدانست.
درست است که منتقد عقل ابزاری و جهان متکی به سرمایه و بازار بود، اما به تحریم واکسن آمریکایی کرونا هم فکر نمیکرد. کافی است مقایسه کوچکی بین او و اعضای سازمان مجاهدین خلق داشته باشیم. او هرگز به گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکایی فکر هم نمیکرد، اعضای مجاهدین هم که چنین کردند، اکنون با افتخار با مقامهای سیاسی آمریکا دیدار میکنند، هرچند که هنوز بابت رفتار چند دهه پیششان تاوان میپردازند.
معتقدم که گلسرخی، خسروی ادبیات و روزنامهنگاری ما اگر زنده بود، سمت مردم را میگرفت و برای نجات مردم، به کمدی آمریکاستیزی فکر هم نمیکرد، چرا که او در سمت جدی و تراژیک تاریخ ایستاده بود در حالی که ما تماشاگر روی کمدی آن هستیم.
باور دارم که اگر سینه خسرو را در سال ۱۳۵۲ جنگلی از ستاره نمیکردند، تاکنون هزاران دست برای پرنده شدنش از آستین بیرون میآمد، چرا که در سرزمین ما، سهرابکشی بخشی از رفتار حاکمان بوده است. او نمیتوانست دهانی برای فوت کردن شمعهای هفتاد و هفت سالگیاش داشته باشد.
خسرو گلسرخی نمیتوانست شمعهایش را فوت کند، اما اکنون تمام دوستدارانش هزاران شمع برایش روشن کردهاند، و بیشماره و عدد، تولدش را جشن میگیرند، نخستین روزهای بهمن را و آخرین روزهای بهمن را.
دیدگاه من از دید یک ایرانی (ونه یک عضو خلق)، یک ایرانی میهن پرست و دارای وطن (و نه یک بی وطن وطن فروش هرزه جغرافیای سیاسی) نسبت به افکار (از مد افتاده) خالی از هویت و اندیشه ایرانی این است :
چگونه است که چپ شیفته تروریسم گلسرخی در او «قهرمان خلق» را می بیند ولی در برابر جمهوری اسلامی سرکوبگر اعتراضات مردمی و چند هزار کشته شده آبان ۹۸ خفه خون می گیرد و حتا در برابر جنایت چین کمونیست که این ویروس مرگبار کرونا را در کره زمین پراکنده است، کلامی در بوق هفته جاری نمی سازد؟
چرا مانند میلیون ها چپی که چپ نشستند و حقیقت را پذیرفتند و بازگو کردند، راستگویی پیشه نمی کند؟ ظانم ها و آقایان ته مانده چپ خرابکار و جنایتکار،
با شما هستم : چرا نمی گویید اشتباه کرده اید و بازی خورده اید؟ براستی اینقدر سخت است که به خود بیایید و یک بار همیشه شهامت راستگویی را پیدا کنید؟