احمد زیدآبادی|
در سال ۱۳۵۷ هنگامیکه یکی از اروپاییهای اهل سیاست خطاب به یکی از دانشجویان ایرانیِ مدافع انقلاب از او میپرسد؛ منظور انقلابیون ایران از شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی چیست؟ دانشجوی ایرانی در پاسخ میگوید: اینکه واضح است! همۀ افراد شرکتکننده در انقلاب خواهان استقرار نظامی هستند که در آن استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی تأمین و تضمین شود! مرد فرنگی باز از او میپرسد؛ منظورتان از عدالت اجتماعی چیست؟ و او در جواب میگوید: عدالت اجتماعی که معنی مشخصی دارد! منظور نفی ظلم و ستم و استثمار است! طرف باز میپرسد: با چه مکانیسم و سیستمی میخواهید استثمار و ظلم و ستم را نابود کنید؟ و طرفِ ایرانی پاسخ میدهد: ما خواهان نفی اینها هستیم، فعلاً فقط همین!
مرد فرنگی پس از شنیدن این پاسخ، با تعجب میپرسد: یعنی همینقدر کلی؟ و از دانشجوی ایرانی پاسخ میشنود که: خب فعلاً بله همین! طرف سری از روی تأسف تکان میدهد و میگوید؛ اگر توافق نیروهای انقلابی برای سرنگونی سلطنت پهلوی بر روی این مفاهیم کلی است، بهطور حتم پس از پیروزی گلوی همدیگر را خواهند درید!
عدالت اجتماعی، شعار مشترک
متأسفانه همانطور شد که آن اروپایی اهل سیاست گفته بود! نیروهای درگیر در انقلاب، به فاصلۀ چند ماه پس از پیروزی، مشغول دریدن گلوی یکدیگر شدند! گرچه امروزه هرکدام از دستهها و گروهها، طرف مقابلشان را به آغاز درگیری با انگیزۀ انحصارطلبی و تلاش برای حذف رقبا متهم میکنند، اما واقعیت این است که هرکدام از این نیروها به مراتبی مختلف در این فاجعه سهمی ایفا کردند. شاید سرنوشت انقلابی که بر پارهای توهمات آرمانی و ابهامات بنیادی استوار بود، چیزی جز این هم نمیتوانست باشد!
به نظر من، گفتمان حاکم بر انقلاب ۵۷ عمدتاً متأثر از مکتب مبتنی بر «تئوری وابستگی» بود که اصل آن به برخی متفکران مارکسیستِ اروپایی و آمریکای لاتین برمیگشت، اما صورتی از آن در بین روشنفکران و حتی برخی روحانیون ایرانی پذیرفته و ترویج شده بود.
طبق این تئوری، علت اصلی تقسیم جهان به دو بخش متروپل و قمر یا پیشرفته و عقبمانده، به نوع وابستگی آنها به یکدیگر یا به عبارتی رابطۀ نابرابر و ناعادلانۀ بین این دو قطب مربوط بود. بنا به نظر برخی از متفکران مکتب وابستگی، کشورهای امپریالیستی با حمایت از یک طبقۀ استثمارگر به نام «بورژوازی کمپراتور» در کشورهای پیرامونی، منابع طبیعی غنی و باارزش این کشورها را غارت میکردند و در مقابل، کالاهای مصرفی و بنجل خود را به آن کشورها با قیمتی گزاف میفروختند. بدینوسیله رابطهای بین آن دو شکل میگرفت که یکی خون دیگری را از طریق بورژوازی کمپرادور میمکید بهطوریکه خود روزبهروز فربهتر و پیشرفتهتر و طرف مقابل، بهطور فزایندهای ضعیفتر و فقیرتر و مفلوکتر و بیرمقتر میشد. راه نجات و رهایی از عقبماندگی و در پیش گرفتن مسیر پیشرفت و توسعه و ترقی، گسستن این پیوند شوم از طریق نابودی طبقۀ بورژوازی کمپرادور و مبارزه با امپریالیسم توصیه میشد.
آن نسل از ایرانیانی که رویداد انقلاب یا سالهای نخست پس از پیروزی آن را بلا واسطه تجربه کردهاند، به یاد دارند که آرمان نهفته در پشت ذهن عموم انقلابیها اعم از مارکسیست و مذهبی و حتی بسیاری از نیروهای ملی، همین داستان تئوری وابستگی بود. از این رو، نیرویی که خود را در مبارزه با آمریکا بهعنوان تبلور امپریالیسم سرسختتر و جدیتر از دیگران نشان میداد و بر ضرورت برچیدن بساط انواع بورژوازی بخصوص بورژوازی کمپرادور از راه مصادرۀ اموال و املاک و مستغلات و کارخانهها و قلعوقمع فیزیکی بورژواها و حامیان آنها اصرار بیشتری میورزید، به گمان خود از نفوذ و مشروعیت و حقانیت انقلابی بالاتری برخوردار میبود.
روشن است که گروههای مارکسیست و مجاهدین خلق در این زمینه، پیشتازتر از نیروهای مذهبی سنتیتر و احزاب ملیگرا بودند، اما روبهروی آنها مرجع دینی کهنسالی قرار داشت که بهرغم ادبیات ساده و عامیانهاش، در فهم علایق و درک روانشناسی تودهها و چگونگی بسیج آنها، غریزهای شگفتانگیز داشت و بهسرعت با به خدمت گرفتن گفتمانی که روشنفکران دینی بالأخص مرحوم دکتر علی شریعتی آن را در میان جوانان مذهبی جا انداخته و ترویج کرده بودند، توانست ادبیات مذهبی چپگرایانهای بهعنوان رقیب گفتمانی سازمان مجاهدین و گروههای مارکسیستها خلق کند و با اتکا به آن، رقبا را یکی پس از دیگری از عرصۀ سیاست ایران خارج سازد و در صورت ضرورت منکوب و سرکوب کند!
آیتالله خمینی بهواقع با تکیه بر ادبیات تولیدی روشنفکرانی چون شریعتی و برخی ابتکارات شخصیِ مبتنی بر بازسازی پارهای واژگان قرآنی، استکبار را بهجای امپریالیسم نشاند و جنگ فقر و غنا و تقابل کاخنشینی و کوخنشینی را جایگزین بحثهای طبقاتی گروههای چپ و متحدان آنها کرد و بدینوسیله، بهعنوان منادی «عدالت اجتماعی» به بسیج تودهها در جهت منویات سیاسی و مذهبی خود پرداخت و گروههای رقیب را از بیپشتوانۀ اجتماعی تأثیرگذار محروم کرد.
در حقیقت، عدالت و علیالخصوص عدالت اجتماعی، تنها شعاری بود که به علت سلطۀ گفتمانی آن بر جامعۀ نیروهای انقلابی، نهفقط هیچ گروهی یارای نفی آن را نداشت، بلکه هر تشکیلاتی میکوشید تا خود را در این زمینه پیشقدمتر و اصیلتر و صادقتر از دیگر رقبا نشان دهد و در این مسابقه بدون شک طرف برنده آیتالله خمینی بود!
این موضوع صرفاً به حرف و شعار هم منحصر نبود. آیتالله خمینی بهرغم پایبندی خود به مبانی فقه شیعه که عمدتاً بر حفظ حریم و حرمت مالکیت خصوصی افراد استوار بود، با حمایت از اقدامات دولت موقت و سپس دولت مهندس میرحسین موسوی به دولتی کردن بانکها، صنایع بزرگ و بخش مهمی از تجارت خارجی تن درداد و در کنار آن به توسعۀ زیرساختهای روستایی از طریق فعالیتهای جهاد سازندگی، تأسیس نظام کوپنی و توزیع ارزاق عمومی و ارائۀ سوبسید به اقشار پاییندست جامعه و نهایتاً هر نوع دخالت دولت در اقتصاد برای کنترل قیمتها و پیشگیری از احتکار و گرانفروشی روی خوش نشان داد.
این وضعیت تا زمان حیات آیتالله خمینی ادامه داشت اما به دلیل به بنبست رسیدن سیاستهای کنترلی بر اقتصاد به دلیل پیدایش کسری بودجۀ ۵۰ درصدی در آخرین سال نخستوزیری مهندس موسوی، اکبر هاشمی رفسنجانی سیاست اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد را بهمنظور ایجاد رونق و اشتغال یا به تعبیر خودش «سازندگی ویرانیهای جنگ» در دستور کار دولت خود قرار داد. گرچه سیاست هاشمی هم به نتیجۀ دلخواه او منجر نشد و حتی سبب بروز شورشهای گستردۀ اجتماعی در بعضی شهرهای ایران شد، اما از آن پس مفهوم عدالت اجتماعی و صورتبندی آن در نظام اسلامی، دستخوش بحثوجدلهای بیپایانی شد که تا امروز هم ادامه دارد.
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام – توئیتر
بیشتر بخوانید: |
سرنوشت شومِ شعار آزادی
با توجه به هژمونی گفتمان عدالت اجتماعی بر جامعۀ آن روز ایران، آزادی گرچه یکی از شعارهای اصلی انقلاب بود، اما کسی به معنای واقعی آن التفاتی نداشت. درواقع هرگاه بحث آزادی به میان میآمد، نیروهای درگیر در انقلاب آن را نه حقی برای آحاد مردم و همۀ گروههای اجتماعی بلکه ابزاری برای پیشبرد برنامههای اصطلاحاً حقطلبانۀ خود میدانستند؛ به عبارت دیگر، حقانیت یک جریان به میزان صداقت و پافشاری آن در مبارزه با امپریالیسم و قلعوقمع صاحبان صنایع و املاک پیوند داده میشد. از این رو جریانهای ضدامپریالیستی و ضدبورژوازی و ضدفئودالیسم، جریان حق شمرده میشدند و با چنین نگرشی، آزادی هم صرفاً حق انحصاری آنان بود نه حق کسانی که بخواهند با امپریالیسم کنار آیند یا خواهان ادامه و تثبیت مناسبات اجتماعی و اقتصادی دوران پهلوی باشند. از آنجا که هر گروه و دستۀ اجتماعی عمدتاً خطمشی و ایدئولوژی خود را مصداق صادقانه و جدی ضدیت با امپریالیسم و بورژوازی میدانست، بنابراین آزادی را هم عمدتاً برای خود و گروههای همسوی به خود میخواست و از بگیر و ببند و سرکوب نیروهای رقیب و خصم حمایت میکرد. بدین ترتیب، آزادی که اساساً مورد سوءتعبیر بنیادی قرار گرفته بود، شومترین سرنوشت را در دهۀ نخست انقلاب پیدا کرد تا اینکه به دلیل تحولات اجتماعی و اقتصادی در بطون مختلف جامعۀ ایران، در اواسط دهۀ ۷۰ و با ظهور جنبش دوم خرداد، مفهوم آزادی از حاشیه به متن آمد و تا حدودی بسیاری معنای واقعی خود را پیدا کرد هرچند که در تحقق عملی آن، ناکامی عمیقی حاصل شد.
جمهوری اسلامی محکوم به استقلال بود اما…
در این بین اما نظام جمهوری اسلامی از ابتدای شکلگیری خود محکوم به استقلال بود! درواقع مفهوم استقلال در نظام بینالملل تا اندازۀ بسیاری، به پایان استعمار قدرتهای غربی بر شمار قابلتوجهی از کشورهای پیرامونی پیوند خورده بود. پس از استقلالِ اغلب مستعمرات، برخی روشنفکران با پیش کشیدن مفهوم «استعمار نو» به استقلال معنای تازهای دادند و آن را به عدم وابستگی به قدرتهای جهانی و تصمیمگیریهای ملیِ فارغ از فشارهای بیرونی تفسیر کردند.
از آنجا که انقلاب ایران علیه رابطۀ نزدیک نظام شاهنشاهی با دولتهای غربی بخصوص آمریکا شکل گرفته بود، بهمحض پیروزی انقلاب تمام پیوندهای نزدیک با آمریکا و متحدان نزدیک آن بهخودیخود گسسته شد و بهسرعت به سمت تقابل و خصومت حرکت کرد. تمام نیروهای دخیل در انقلاب هرکدام با درجاتی با قطع پیوندهای نزدیک با آمریکا موافق بودند اما برخی جریانهای مارکسیستی و مذهبیهای همسوی به آنان بهویژه مجاهدین خلق، نوعی نزدیکی با اتحاد جماهیر شوروی و بهطورکلی بلوک سوسیالیستی شرق را برای مبارزه با امپریالیسم یا توصیه میکردند یا ضروری میدانستند. آیتالله خمینی اما به همان اندازه که خود را دشمن «امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا» نشان میداد به دلیل انگیزههای مذهبی و سنتی خود با «کمونیسم بینالملل» هم سخت سر ناسازگاری داشت و از همین رو، شعار «نه شرقی، نه غربی» را سرلوحۀ سیاست خارجی نظام اسلامی قرار داد.
هرچند که برخی محافل رسمی در نظام جمهوری اسلامی در طول جنگ سرد و عمدتاً بهمنظور ایجاد فرصتهایی در جهت افزایش قدرت مانور خود در جنگ با عراق، گاهبهگاه بهنوعی تماس یا ارتباطگیری محرمانه با دو قدرت بزرگ جهانی وقت اقدام میکردند اما درمجموع تا زمان حیات آیتالله خمینی، جمهوری اسلامی بر اساس علایق و منافع خاصِ خود در حوزۀ منطقهای و جهانی تصمیم میگرفت و تحت نفوذ قدرتهای جهانی سیاست خود را پیش نمیبرد.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تغییر نظم بینالمللی، بحثهایی دربارۀ سیاست نه شرقی نه غربی پیش آمد و بر همین اساس دولت هاشمی رفسنجانی در جهت عادیسازی رابطه با آمریکا و بخصوص اروپا از خود تمایل نشان داد. این سیاست در دورۀ ریاست هاشمی رفسنجانی به دلیل تعارضات درونی آن بهجایی نرسید اما پس از جنبش دوم خرداد در دولت سید محمد خاتمی رونقی دوبارهای گرفت. این رونقِ دوباره مستعجل بود چراکه از آن پس اساس سیاست خارجی و نوع رابطۀ جمهوری اسلامی با کشورهای جهان به ابزاری برای تصفیهحسابهای سیاسی داخلی بین جناحها و در نتیجه با بحرانی مزمن روبرو شد.
استقلال سیاسی یک کشور که در معنای «تصمیمگیری دولتها بر مبنای ارادۀ عمومی و بهمنظور تأمین و حفظ و گسترش منافع ملی کشور فارغ از اراده و نفوذ و خواست نامشروع قدرتهای بیرونی» همچنان در عرصۀ جهانی از ارزش و اهمیت برخوردار است، متأسفانه در ایران مفهوم متعارف خود در جهانی با روابط پیچیده و متقابل را از دست داده و تقابل با کشورها را جایگزین تعاملی سازنده برای ارتقای منافع ملی کرده است. از همین رو، با آنکه استقلال سیاسی نظام جمهوری اسلامی کمتر محل مناقشۀ نیروهای سیاسی و منتقدان آن بوده است اما به باور عموم در این زمینه چنان افراط شده که نتایج عکس و زیانبخش به بار آورده است.
با این همه در ماههای اخیر که سیاست نگاه به شرق در بین طیفی از اصولگرایان تندرو طرفداران پر و پا قرصی پیدا کرده است، فاصلهگیری جمهوری اسلامی از سیاست مألوف آن بهتدریج در حال ظهور است.
اگر در طول بیش از چهل سال پس از انقلاب، فعالان سیاسی، رسانهها و احزاب حداقل در حمله یا انتقاد به سیاست و عملکرد قدرتهای بزرگ جهانی خود را آزاد و در امنیت میدیدند، در ماههای اخیر انتقاد به سیاستهای چین و حتی روسیه، بهعنوان علامتی از سرسپردگی به غرب، با واکنش شدید محافل تندرو روبرو میشود و بالقوه میتواند عواقبی برای منتقدان چین و روسیه در پی داشته باشد.
گرچه سرانجام سیاست نگاه به شرق و یا آنچه توافق استراتژیک ۲۵ ساله با چین نامیده میشود، هنوز سرانجام روشنی پیدا نکرده است، اما اگر این سیاست به فرض، تبلور عینی پیدا کند، آن را باید آغازی برای خداحافظی نظام جمهوری اسلامی با نوع استقلالی دانست که همواره مفتخر به آن بوده است!