حمیرا نکهت دستگیرزاده، شاعر شناخته شده افغانستان به علت بیماری سرطان به عمر ۶۰ سالگی درگذشت.
او در دو دهه گذشته با خانوادهاش در هالند زندگی میکرد. از او بیش از ۱۳ مجموعه شعر منتشر شده است.
حمیرا دستگیرزاده در ۲۶ ثور ۱۳۳۹ در کابل به دنیا آمد. از دانشکده حقوق کابل فارغالتحصیل شده و در دهه شصت خورشیدی به نگارش و تهیه برنامههای ادبی و هنری در رادیو و تلویزیون ملی افغانستان پرداخت.
در سالهای بعد، تحصیلات خود را در رشته ادبیات تا مقطع داکترا در صوفیه، بلغارستان ادامه داد و داکتر ادبیات فارسی شد. حمیرا نکهت دستگیرزاده، از نامدارترین شاعران زن معاصر در افغانستان بود.
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام
او همچنان از بنیانگذاران انجمن شاعران و نویسندگان فارسیزبان (انشا) در هالند بود.
سه سال پیش شماری از شاعران، نویسندگان و فرهنگیان افغان مقیم اروپا، در شهر امستلفین هالند مراسم نکوداشتی برای سه دهه فعالیت فرهنگی و ادبی خانم نکهت دستگیرزاده برگزار کردند.
خانم دستگیرزاده بیشتر در قالبهای غزل و سپید شعر مینوشت. او شاعر پرکاری بود و تا آخرین روزهای زندگیاش مینوشت.
برخی از آثار چاپشده او: شط آبی رهایی (۱۹۹۰)، غزل غریب غربت (۲۰۰۳)، به دور آتش و دریغ (۲۰۰۹)، آفتاب آواره (۲۰۱۱)، هیچ نتوان گفت در ۵۰ سال (۲۰۱۱)، کوچههای روشن ماه هالند (۲۰۱۲)، تلخ در آتش (۲۰۱۳)، از سپیده لبریز (۲۰۱۳)، از پوست تا پوستر (۲۰۱۳) و پروارههای پندار (۲۰۱۴) هستند.
مجموعهای هم به زبان هالندی از او منتشر شده است. روی برخی از شعرهای او آهنگهایی نیز ساخته شده است.
حمیرا نکهت چند سال پیش در پاسخ به سؤالی از مخاطبان بیبیسی در مورد اولین شعرهایش گفت که نوشتن نخستین شعرهای جدیاش را از سن دوازده سالگی آغاز کرده است ولی از سن پانزده سالگی به بعد شعرهایش در مجلات و نشریههای مختلف چاپ شده است.
حمیرا نکهت در این مصاحبه میگوید در سال ۱۳۶۱ با محمد عمر عدیل که ذوق شعر و هنر دارد ازدواج کرده است و ثمره این ازدواج یک دختر و پسر به نامهای هریوا و هژیر است.
استاد حسین پرواز در مورد مرگ دستگیر زاده چنین نوشته است: همه بر کاروانگاهیم
حمیرا نکهت دستگیرزاده، شاعر بزرگ ادبیات معاصر فارسی دری و از پیشگامان بانوان شاعر کشور ما، جاودانه شد. رفتن وی را ضایعهی جبرانناپذیری برای جامعهی فرهنگی ادبی کشور میدانم. آرام بخواب شاعر عزیز ما که دیگر ترسی را که در دلت کاشته بودند از سر به در کردی.
خانم حمیرا نکهت در آخرین پست فیسبوکیاش این شعر را بهنوعی مرثیه برای خود سروده است، این آخرین پست فیسبوکی بانو نکهت توسط خودش است که در آن خطاب به فرزند خود حس مادری و تشویش دور شدن بهناچار را از این دنیا به تصویر میکشد در این مثنوی شما بهوضوح اندیشهی خیاموار؛ امتزاج و آمیختگی همهی موجودات و اشیاء را با هم میبینید. اگر خیام هستی خویش را دوباره در کوزه و سبزه سراغ میگیرد، بانو نکهت گرامی خود را از جای یک مادر، در نور خورشید و زلال آب جا داده است.
مادرانه به بيماري نگریستن، یعنی اینکه از خدا بخواهی فرزندانت حرفهای داکتران را نشنیده و یا نفهمیده باشند؛ و خود را به در شوخی و سرزندگی و دلشادی بزنی که یعنی خیلی خوبم. پسرم هژیر اما حرفهای داکتران را هم شنیده بود و هم فهمیده بود؛ اما مردانه خاموش بود. این شعر مادرانه و بسیار ساده آیینه من و اوست.
هژیر چشم تو امروز قصهها دارد
نگاهت از همه سو ابر غصه میآرد
فدای وسعت چشم سیاه تو مادر
غمی غریب گرفته نگاه تو یکسر
تبی که در تنم افتاده اشک باران است
خموشیات به نگاهم هزاردستان است
***
دوباره قصۀ کوچ من است و فصل فرار
دوباره قصۀ تلخ جدایی و آزار
نگاه میکنمت اشک میشود جانم
پر از تراکم یک رشک میشود جانم
چگونه از بر تو دور میتوان گشتن
چگونه تن به سفر دادن و روان گشتن
بیشتر بخوانید: |
مرا به ریشهٔ گلدان خانهات جا ده
چو گرد روی اتاقت به لانهات جا ده
بهپیش پردۀ روشن، به بامداد بهار
صدا کنم که بیایم ببویمت بسیار
مرا به میز اتاقت ببین که میگردم
به گرد میز تو و چیدمان تو هر دم
مبر ز یاد که از دیدهات نهانم من
میان خاک همان مادرم همانم من
چنانکه عاشق تو بودهام بمانم من
همیشه دلنگران توأم، چنانم من
تلاش گرم ترا میستایم از همه سو
اگر که چشم شوم میکنم بهسوی تو رو
خدا کند که زنی زندگی تو گردد
صدای رویش و بالندگی تو گردد
و دختری که بیاید صدا کند بابا
و دست حلقه کند دور گردنت هر جا
و یک پسر که به تو ماند و پدر گوید
ترا رفیق بخواند و همسفر گوید
خدا کند که بسازی ز آب و آیینه جا
میان خانهای از راستی کنی مأوا
خدا کند که بخوانی مرا به قصهٔ خود
به قصه دور برانی سکوت و غصهٔ خود
هژیر جان منی، هستی نهان منی
تمام بودِ منی، هست بیکران منی
صدای آخ مرا باشتاب میشنوی
میان نالهٔ من اضطراب میشنوی
فدای لرزش آواز خستهات مادر
هنوز عاشق لحن خجستهات مادر
تو میرسی که بگیری دو دست پر دردم
اگر که ترس کرونا نگیردت هر دم
بیا چو کودکیهایت کنار من بشین
میان دیدۀ من شوق دیدنت را بین
هژیر چشمهٔ امیدهای من در تو
طلوع روشن خورشیدهای من در تو
***
به نام پاک تو هر صبح آفتاب شوم
برای دیدن تو پیچوتاب آب شوم
منابع: ویکیپدیا، بیبیسی فارسی و صفحات اجتماعی