نرگس هاشمی|
دکتر حمیرا قادری، در حوزۀ نقد و ادبیات داستانی کشور ما، نام آشنایی دارد. او از زمان نوجوانی به داستاننویسی پرداخت و با انتشار کتاب «نقره دختر دریای کابل» در سال ۱۳۸۸ به شهرت رسید. او نویسندۀ کتابهای: نقره دختر دریای کابل، اقلیما، گوشوارههای انیس، نقش شکار آهو، صدسال داستاننویسی در افغانستان، تأثیر جنگ و غربت بر ادبیات داستانی افغانستان و دهها نقد و مقاله در حوزههای مختلف است.
حمیرا قادری با فرهاد سجودی از وبسایت زنان پیشگام افغانستان گفتوگویی انجام داده است که فشردهای آن را به شما تقدیم میدارم.
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام
داکتر حمیرا قادری لطفا در مورد خود و کارکردههایت را بگویید
این روزها درگیر مهاجرت استم، همیشه همینطور بوده است: هر دهه با یک تغییرِ بزرگ روبهرو میشوم. هر بار بزرگتر از بار قبل… مهاجرت به امریکا، این غربتِ خیلی دور تغییر بزرگی است برایم. از همان روز اول مجبور بودم راهم را پیدا کنم. هیچ آشنا و یا پشتوانۀ مالی نداشتم. امریکا با همه جای دنیا فرق دارد: در فرهنگ و اجتماع مردمیاش مدغم شدن آسان نیست. تازه بعد از تقریباً سه سال فکر میکنم اندکی با آنهایی که باید، آشنا شدهام. عمر ما (افغانها) همیشه همراه تاریخی که بر شانه داشتهایم، در جابهجایی جغرافیا گمشده است. هر بار از تنه بریده و در خاک بیگانهای غرس میشویم. معلوم نیست دوباره ریشهکنیم و ریشههایمان به آب برسد… اما با تمامِ اینها ثابت ماندن را هم دوست ندارم. نمیخواهم خط زندهگی تا مرگم خانه و کوچهای باشد که در آن به دنیا آمدهام. آرزو دارم در تمام خیابانهای دنیا راه بروم و از روی تمام آبها بگذرم. دلتنگی زادۀ آدمی است… دلتنگ که میشوم، خودم را به آب میاندازم و دو ساعتی شنا میکنم. کالیفرنیا زمستان ندارد و این خوشبختی بزرگی است. سردی مغزم را فلج میکند.
این روزها، روزهای مرورِ روزگارم نیز هست، از سربالایی سرکها بالا میروم و در سراشیبیها میدوم و فکر میکنم، یا بر سر تپهای مینشینم و کتابهای «میلان کوندرا» را گوش میکنم یا «جومپالاهیری» را… دوست دارم از غربت نویسندهها بشنوم. میخواهم بدانم نویسندههای بزرگ با غربت چطور کنار آمدهاند. غربتِ یک تاجر یا غربت یک سیاستمدار با غربت یک نویسنده خیلی متفاوت است، اینجا خیلی راحت میشود با پول و سیاستشان مدغم شد اما با هنر.
نوشتن را دوست دارم، اما در این دهۀ متفاوت، خیلی دغدغۀ چاپ کردن ندارم. دوست دارم حال و هوای نوشتن این مردم را ببینم. نمیخواهم فقط برای حفظ حضور در دنیای نویسندهگی افغانستان زود چاپ کنم. مگر همانهایی که چاپشده، چقدر به فروش رفته؟ البته اگر از خودم انتشارات داشتم، شاید به چاپ الکیهای هفت بار و هشت بار هم میرسید… من سیزده سال است دارم مینویسم، اما هنوز با یک جامعۀ جدی کتابخوان روبهرو نشدم… در ایران هم که بودم بعد از ده سال اولین کتابم را چاپ کردم. اینجا هم حالا خیلی صبورم. یادگرفتن زندهگی در جامعۀ بزرگی چون امریکا رنجها و مشکلات خودش را دارد، آنهم علاوه بر اندوه بزرگی که از کابل با خودم آوردهام. دغدغۀ «سیاوش» مدام با من است… خوب ذهن آدمی بیشتر از این توان ندارد.
بیشتر بخوانید: |
وضعیت ادبیات داستانی دهۀ «۹۰» را نسبت به دهههای پیش چگونه میبینید، آیا تغییری کرده است؟
ادبیات در افغانستان نه در کمیت تغییر داشته، نه در کیفیت. هیچکدام از مایی که در دهۀ نود نوشتهایم، کار آنچنانی نکردهایم. بگذریم از اینکه رفیقبازیهایی داریم؛ اما واقعاً آن جریان پیش برندهای که از درونش یک جهش را احساس کنی، اتفاق نیفتاده است. حال اینکه در بین این چند تا نویسندهای که هستیم و مینویسیم، شاید بعضی از ما احساس خودبرتربینی داشته باشیم، اما درواقع هیچ کار خاصی نکردهایم. جای دور نمیروم، همین ایران بیخ گوش ماست و همزبان. هشت سال جنگ تحمیلی در جنوب داشت؛ اما ببینید چه ادبیات جنگی راه انداخت. چه شاهکارهایی دارد! ما کوچه کوچهمان ویران شد، یک سند هنری از این جنگها به یادگار نگذاشتیم. ما همانهایی هستیم که جنگها را تجربه کردهایم. ما که ننویسیم چه کسی مینویسد؟ یا همین دورۀ طالبان… واقعاً دورۀ عجیبی بود، چه بلاهایی را ما زنان که تجربه نکردیم، اما کو یک سند هنری که به این دوره پرداخته باشد…؟ ناامیدانه نگاه نمیکنم اینکه یک رفیق بنویسد و چهار رفیق دیگر نقد کنند که پیشرفت جریان ادبی نیست، پیشرفت جریان رفاقت است؛ که آنهم البته بد نیست، اما هر چیز و هرکس جای خودش… خیلی عقبیم و تقصیر خود ماست. باید کُندی جریان را آسیبشناسی کنیم.
در این سالها بحثهایی روی جایگاه شعر و رمان مطرحشده است، دید شما در این مورد چیست؟ آیا رمان واقعاً میتواند شعر را از تخت سلطنت به زیر بیاورد؟
من همیشه بر این باورم که این دو تا از هم خیلی دورند و هرکدام راه خودش را میرود. هرکدام که خوب عمل کند بر تخت تکیه میزند. نوع فکر و عمل خالق شعر و داستان از هم تفاوت دارد. در شعر بحث ایجاز و توصیفهای فشرده هست، در رمان فضای تفکری درازنویسی و تصویرسازیهای ریز و موبهمو… شعر و داستان میتوانند کنار هم قدم بزنند و لذتهای متفاوتی را برای خوانندگان خویش پدید بیاورند. آدمها به هردوی این فضای هنری نیاز دارند، گاهی نیاز داریم یک رمان بلند بخوانیم تا حال و هوایمان عوض شود و گاهی یک هایکو بسمان میکند. برای خودم گاهی یک غزل قشنگِ امروزی جای یک رمان را پر میکند و گاهی ده تا غزل هم نمیتوانند عطش رمان خوانیام را برآورده کنند… خیلی خوب است که هر دو بر تخت پادشاهی خویش باشند.
چرا رمان مینویسید؟
هرکسی کاری میکند، من هم رمان مینویسم. من البته نویسندۀ پُرکاری نیستم. مثلاً یک سال است روی یک کتاب کار میکنم که دوست دارم دو سال دیگر هم رویش تمرکز کنم. از آنهایی نیستم که سر سال و ته سال کتاب چاپ کنم. میدانید، زنم و عمرم را در همان دیار زنستیز گذراندهام. در این سه سالی که هیچ کتابی نداشتهام، احساسم بین نوشتن و دور بودن از کودکم تقسیمشده است؛ اما کلاً نوشتن همیشه برایم به مفهوم ادامۀ زندگی بوده است و دوام آوردن. اینطوری سعی کردهام دردهایم را پوشش عمومیتری بدهم. در اندوه و رنجهایم به دنبال هدفی میگردم و برای من هدف نوشتن تعریفشده است. «انسان در جستجوی معنا» را در دورۀ طالبان خواندهام. آنجا بود که فهمیدم رنج بردن بدون علت یعنی افسردگی کامل، یعنی خودکشی. همان اتفاقی که بین دوستانم در دورۀ طالبها بهکرات به وقوع پیوست. یکییکی آنها را از دست دادم؛ زیرا نمیکاستند برای چه باید اینهمه رنج بکشند و خانهشان تبدیل شود به زندان و برادر و پدر خودشان هم بشوند زندانبان! واقعاً چرا؟ یک روز هم که نبود… ما هم همه نوجوان. خوب یک روزمرهگی و روزمرهگی دامن آدم را میگیرد؛ اما آن کتاب به من کمک کرد تا در آن زندان خانگی و در آن روزگار بدی که بهعنوان یک نوجوان دیدهام، یک هدف بیابم تا به آن آویزان شوم. آن ریسمان نجات برای من شد، نوشتن!
در حقیقت نوشتن برای من پیشازاین که به جریان ادبی کمک کند به خودم کمک کرده است. نوشتنهایم محصول دورههای متداوم تنهاییام هست. خیلی از دخترها در آن دورهها، «خامک دوزی» کردند، من اما دلم نرفت طرف تار و سوزن… با «خامک دوزی» خلقم تنگ میشد.
در رمان دنبال چه هستید، چه میخواهید بگویید؟
رمان و شعر محصول حال و هوای نویسنده و شاعر است. حال و هوای نویسنده و شاعر هم از روزگارش سرچشمه میگیرد و این روزگار هم مملو از دغدغههایی که جامعه پیشکش میکند، بنابراین هر خالق دارد بهنوعی جامعهاش را به تصویر میکشد. من هم مانند دیگران همین کار را میکنم جامعه را، روزگار زن بودنم را، ترس و امیدهایم را و هستیام را مینویسم. من روزگار عجیب این سرزمین را چه در هنگامۀ جنگ و چه در هنگامۀ ننگ، تجربه کردهام. من رنج و اندوه فراوان زنان سرزمینم را چه در نقش همسر، چه در نقش مادر و چه در نقش خواهر و دختر میفهمم. در همین شهر هرات، شهر علم و فرهنگ، دوستانم که یکییکی خودسوزی کردهاند، خاک کردهام…دقیقاً دارم در رمانهایم خودمان را مینویسم، همان دردهایی که از چشم مردها پنهان میماند و یا اینکه بر آنها بهعمد چشمبسته میشود. تنها تفاوتم در تکرار واقعیتهای اجتماعی تغییر انتهای اتفاقهاست. دوست دارم در رمانهایم زنان تابوشکنی را به تصویر بکشم که به خشم و اندوه خویش ارزش قائلاند. زنانی که مفهوم آزادی را درک میکنند. زنانی که جان و تن به عشق میدهند. زنانی که در طول زمان حقوق خویش را میفهمند و از حرمسرایی که در آن زندانی هستند، بیرون میخزند. دوست ندارم رمانم تکرار مرگ زنانی باشد که ازدستدادهام، در رمانهایم دوستانم ققنوسهای زمانهاند. اینطوری از تکرار و تولید زن سنتی خلاص میشوم.
اگر نقره دختر دریای کابل را از دید یک خوانندۀ جدی ببینید، چه خواهید گفت؟
به نظر خودم نقره دختر دریای کابل و جلد دومش «اقلیما» بیان تاریخی داستان زنان افغانستان است و همچنین بیان تاریخ افغانستان از دیدگاه زنان. در این دو کتاب تلاش کردهام نسلهای متفاوت زنان و پیشرفت و عقبماندگیهایشان، عشق و ترسشان را به تصویر بکشم. در هردوی این اثر با وجود فضای، سنتی، عشق پیروزاست. با حضور لحظهبهلحظۀ مرگ زندگی میچربد و زنان با مردان در یک فضای عاری از نفرت زندگی میکنند. مردان را جادهها و جنگها میخورند و زنان را گوشههای خانه. در هر دو جلد این کتاب، زنان از سرتاسر افغانستان دورهم جمع میشوند و شانه غم همدیگر میشوند…
شاعرِ دلخواهتان کیست؟
من سیلویا پلات را دوست دارم، فروغ و اخوان و سهراب را هم خیلی دوست دارم. از خودیها هم قهار عاصی را دوست دارم.
نقد در پویایی ادبیات چه تأثیری دارد؟
نقد، روشنگر مسیر هنر است. دست خالق را برای خلق بهتر باز میکند. خالق بعد نقد است که ترکیب رنگهایش را بهتر میفهمد. نقد نباشد اثر هنری فراموش میشود. در ادبیات هم همینگونه است، با نقد ادبی به تداوم حیات داستان کمک میشود. منتقدان با نقد یک داستان به خواننده فرصت کشف ظرافتهای پنهان در اثر را میدهند. این منتقد است که بهراحتی ارتباط لایههای زیرین داستان را با حوادث روز سیاست و اجتماع پیدا میکند؛ یعنی منتقد پُل ارتباطی بین اثر و خواننده است.
برای چنین کشفیاتی اگر منتقد خودش هم خلاقیت هنری داشته باشد در شیوۀ نقد، خوب عمل خواهد کرد. گاهی یک نقد خوب شبیه یک دفاع و یک حمله هست. دفاع از نقاط برجسته و حمله به نقاط ضعف. با همین محک و قواعد منتقد است که میشود جایگاه اثر هنری را فهمید و ارزشگذاری کرد. البته نقد به مفهوم همیشه دگرگونه خواندن نیست، بلکه به مفهوم دقیقتر خواندن است.
حرفتان به نویسندهگانِ تازهکار چیست؟
تلاش کنند ساختارها را بفهمند، جریانها را بشناسند، کتابهای جدید را بخوانند، اما هرگز در دام هیچ قلمی نیفتند و پشت هیچکس قدمی برندارند… موقع نوشتن هرکس خودش باشد و با دنیای ذهنی خودش، موفقتر خواهد بود.
منبع: (ماندگار و زنان پیشگام افغانستان)
واقعا خیلی بده که هیچ کس دنبال کننده اینجور چیزا نیست چیزایی که برای زندگیمون مفیده
اگه الان یه آهنگ بود قطعا همه براش کلی کامنت میزاشتن اما برای هیچ کس از مردم کشورم هنر های واقعی مهم نیست وقعا دلشون نمیخواد از جهالت خودشون بیرون بیان واقعا راست میگن که ((سخت است آزاد کردن جاهلانی که زنجیر خود را میپرستند ))