نویده احمدی|
درباره نثار ظریفی، کارگردان مهاجر افغان نثار ظریفی سال ۱۳۶۹ در ولایت کاپیسا، ولسوالی کوهستان، قریه گلبهار به دنیا آمد. با به تصرف درآمدن کابل به دست طالبان و افزایش خشونتها در سن ۷ سالگی به همراه خانوادهاش به ایران مهاجرت کرد. از همان ابتدا در تهران ساکن بود و مثل تمام کودکان مهاجر ناچار به کار کردن شد. در سن ۱۵ سالگی در کلاسهای آموزش تئاتر استاد حمید پورآذری شرکت کرد. به گفته خودش این اتفاق نقطه عطفی در زندگی او شد. تو خود معتقد است که آشنایی با تئاتر کشف دنیای سرشار از رنگ و خیال در دل واقعیتهای زشت بود. اولین تجربه تئاتری نثار ظریفی، بازی در نمایش «حسین قلی مردی که لب نداشت» به کارگردانی حمید پورآذری بود. بعدازآن در اغلب فعالیتهای نمایشی حمید پورآذری از عوامل اجرایی نمایشها بود. عکاسی را تجربه کرد و سه مجموعه عکس با محوریت مهاجرین جمعآوری کرد. نثار ظریفی در سال ۱۳۹۰ برگشتی به افغانستان داشت و به مدت یک سال آنجا ماند. این بازگشت را از اتفاقهای بزرگ زندگیاش یاد میکند زیرا یکبار دیگر مهاجرت را انتخاب میکند و این بار باانگیزهی بیشتر اولین اثر نمایشی خودش را به نام «جیغ پریا» با کودکان و نوجوانان مهاجر افغانستانی برای اجرا میبرد. استقبال و بازخورد اولین اثر نثار ظریفی در مقام نویسنده و کارگردان باعث میشود تا از طرف موسسه پژوهشی کودکان دنیا پیشنهاد اجرای نمایشی مشترک با نوجوانان ایرانی و افغانستانی را به دست بیاورد. این نمایش در سال ۹۴ به نام «قصه دخترای ننه دریا» در تماشاخانه نوفللوشاتو به اجرا درآمد. او چندین پرفورمنس دیگر را نیز کارگردانی کرد. اکثرا به شکل خصوصی و بهصورت تک اجرا نمایش داده شد. گام بعدی نثار ظریفی آشنایی با سینما بود بعد از چند همکاری در فیلمهای کوتاه، ابتدا فیلمنامهنویسی را بهصورت عملی تجربه کرد که یکی از آثارش با نام «مسیر» در بخش انتخابی جشنواره اینتر فیلم برلین مقام اول را کسب کرد. او هماینک مشغول تدوین اولین فیلم مستندش در مقام کارگردان است. در این تجربه «ماری موسا» نیز همکاری دارد و این دو بهصورت مشترک این پروژه را کارگردانی میکنند. |
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام
مهاجرت کشف دنیای جدید است. دنیای حسی مهاجر بسیار متفاوت از کسی است که هجرت را تجربه نکرده است. گاهی فرصتهایی که در مهاجرت پیش رو میآید را باید قاپید و نردبانی درست کرد و بالا رفت. نثار ظریفی از هنرمندان مهاجری است که هنرهای عکاسی، فیلمنامهنویسی و کارگردانی را تجربه کرده است. او چندین مجموعه عکس با محوریت مهاجرین جمعآوری کرده است. «جیغ پریا» اولین اثر نمایشی از او است که با کودکان و نوجوانان افغانستانی به اجرا میبرد. «مسیر» نام فیلمنامه او است که در بخش انتخابی جشنواره اینتر فیلم برلین مقام اول را کسب کرده است. نثار ظریفی حال وارد دنیای مستند شده است و پا به دنیای کودکان زباله گرد و کودکان مهاجر گذاشته است، کودکانی که از دل زباله جهان خودشان را میسازند. او اولین کارش را به خاطر مشکلات با ابزارهای ساده ساخته است و میخواهد که این مسیر را ادامه دهد.
میتونم بگم جستجو یکی از بارزترین نقاط اشتراک بین حسینقلی و یک فرد مهاجر است هر دوی آنها به دنبال چیزی هستن، یکی به دنبال لبی تا بتونه بخنده و دیگری به شکل کلی به دنبال حس امنیت.
نثار ظریفی گرامی چی شد که وارد عرصه هنری رفتی؟
نثار ظریفی: مثل کشف یه دنیای جدید بود برام. سال ۱۳۸۵ وقتی استادم حمید پورآذری تصمیم به برگزاری یک اجرای کارگاهی با بچههای مهاجر رو گرفت خیلی خوششانس بودم که یکی از افراد شرکتکننده تو این کارگاه بودم. حضور تو جمع ۸ نفره اون کارگاه برای من باب آشنایی با هنر بود و این اتفاق بهمثابه کشف یک دنیای زیبا در دل یک واقعیتهای زشت بود.
بیشتر بخوانید: |
ورود به دنیای هنر چه تأثیری روی زندگی تو داشته؟
نثار ظریفی: تأثیرات آن برای خودم خیلی جذاب و لذتبخش بود اما برای اطرافیانم خیلی عجیب و غریب! بههرحال این تأثیرات هم از دیدگاه افراد به دنیای پیرامون قابل لمسه و هم در سادهترین رفتارهای اجتماعی. یه جاهایی از شنیدن افکارم مرا سرزنش میکردن و جای دیگه ظاهرم برایشان خندهدار بود.
خیلی از پسرانِ خانوادههای مهاجر از بدو ورود به ایران باید بخشی از بار اقتصادی خانه را روی شانههای کوچک خود حمل کنند؛ از این زاویه برای تو چگونه بود؟
نثار ظریفی: بههرحال کار کردن از زمان کودکی جزء جداییناپذیر از زندگی من و اطرافیانم بود. چیزی که باعث بدتر شدن اوضاع میشه. همینکه جبر کار کردن مقطی نیست. یادمه در عالم کودکی با دوستامون آرزوی مرگ میکردیم چون احساس میکردیم اونطوری یه دل سیر میتونیم بخوابیم.
مهاجران ساکن در ایران همواره با محدودیت مواجه هستند. چه انگیزهای در تو باعث شد باوجود این محدودیتها مسیر خودت را ترک نکنی؟
نثار ظریفی: اینکه مهاجرین برای رشد با محدودیت روبرو هستند را با این صراحت قبول ندارم. فردی که بخواهد رشد کند اتفاقاً تو محدودیتها خلاقانهتر رفتار میکند. شاید درستترش این باشه که شرایط موجود ازنظر معیشتی مجال رشد افراد مهاجر رو به چالش بکشه.
ما مجموعهای از اتفاقهای دردناکی که در واقعیت برای دختران سرزمینهای مختلف اتفاق افتاده انتخاب کردیم و تمام اینها شدن دختران ننه دریای قصهی ما.
مهاجرت هنرمند را مجبور میکند به نگاه تازهای برسد؛ آیا برای تو هم اینطور بوده است؟
نثار ظریفی: حتماً بیتأثیر نیست، بههرحال هر اثر هنری در هر زمینهای ثمره رویکرد خالقش به آن اثر است، رویکرد افراد هم رابطه نزدیکی با آنچه زیستهاند دارد. از همین رو تجربه مهاجرت ممکن است حتی به شکل ناخودآگاه در آثار یک مهاجر نمود پیدا کند من فکر میکنم هنر به معنی واقعی کلمه انسانیترین کنش موجود در بشریت است.
کار تئاتر را از مردی که لب نداشت شروع کردی، این کار تا مرحله اجرا چقدر زمان برد و در این کار چه مسیرهایی را طی کرد؟
نثار ظریفی: همونطوری که گفتم سال ۱۳۸۵ استاد حمید پورآذری تصمیم به برگزاری یک کارگاه آموزشی زدن تا درنهایت به اجرا برسد. ما ابتدا با تئاتر آشنا شدیم و سپس با توجه به متد استاد پورآذری جهانش را کشف کردیم، حرفمان را برای زدن انتخاب کردیم و تمرین نمایش حسین قلی مردی که لب نداشت شروع شد. به گمونم آن روزها تصور اینکه عدهای از نوجوانان مهاجر افغانستانی تصمیم داشتن یک نمایش بر اساس شعر شاملو را در یک سالن حرفهای اجرا کنن خیلی سخت بود؛ این چیزی بود که بعدها متوجه شدم. راستش استاد پورآذری هیچوقت نگذاشت آب تو دل ما بچهها تکون بخوره، به همین دلیل اصلاً نمیدونم چرا بااینکه آماده اجرا بودیم اما دو سال طول کشید تا برای اجرا برویم، اونم با شرایطی ویژه که بازم از جزئیاتش بیاطلاعم.
دوازده سال پیش که شما وارد هنر شدید محدودیتها برای مهاجرین به نسبت امروز زیادتر بود اما امروز شرایط مهاجران بهتر شده است و هنرمندان مهاجر زیادی وارد این عرصه شدند. نظر شما چیست؟
نثار ظریفی: با توجه به به وجود آمدن تماشاخانههای خصوصی درست است فضا بازتر شده و تعداد بیشتری از بچههای مهاجرین مشغول فعالیت درزمینهٔ هنرهای نمایشی هستند. ازنظر کمّی باید بگم عالیه! همینکه هفتهی یکبار آدمها تو فضای متفاوت از آنچه قبلاً زیستهاند دورهم جمع میشن فوقالعاده است، اما نظر کیفی خیلی جای کار داریم و باید بیشتر بخوانیم و بیشتر ببینیم.
چه وجه اشتراکی بین حسین قلی مردی که لب نداشت و یک فرد مهاجر وجود دارد؟
نثار ظریفی: میتونم بگم جستجو یکی از بارزترین نقاط اشتراک بین حسینقلی و یک فرد مهاجراست. هردوی آنها به دنبال چیزی هستن؛ یکی به دنبال لب تا بتونه بخنده و دیگری به شکل کلی به دنبال حس امنیت، که میشه کلمه امنیت رو شکافت و یک عالمه مثال بیرون کشید.
در پروژههای بزرگ سینمایی هیچوقت پیشنهادی نداشتم، البته که اشتیاقی هم در خودم نمیبینم تا در این زمینه فعال باشم، مستقل کار کردن رو ترجیح میدم.
چه شد که تصمیم گرفتی به افغانستان بروی؟
نثار ظریفی: سال ۱۳۹۰ به افغانستان رفتم، به این امید که شاید بشود تمام آنچه آموخته بودم رو به مرحله اجرا دربیارم، اما خب هیچچیز اون طوری که من تصور میکردم نشد. هنر هیچ جایگاهی در میان نیازهای جامعه نداشت. این احساس بینیازی به هنر هم در دل جامعه لمس میشد و هم در برنامههای دولت و مسئولینی که سراپا غرق در شعار آبادانی کشور بودن. حتی در برنامههای حمایتی بنیادهای فرهنگی اروپایی هم جایگاهی برای هنر تعریفنشده بود. همهی تلاشها و رفتوآمدهایم به بنیادهای فرهنگی بیثمر ماند. بااینحال من یک سال آنجا ماندگار شدم و در این مدت تلاش کردم افغانستان و مردمش را بیشتر بشناسم. بههرحال من در سن کمی مهاجرت کرده بودم و نیاز به شناخت مردمم در من موج میزد.
ایده قصهی دختران ننه دریا چگونه در ذهن شما شکل گرفت؟
نثار ظریفی: اون پروژه به همت مونا جدیدی که از افراد فعال درزمینهٔ آموزش است شروع شد. در این پروژه سه گروه نوجوان شرکت داشتن: نوجوان مهاجر، نوجوان موسسهی کودکان دنیا و نوجوان محله ۱۳ آبان. همهی عوامل اون کار نوجوان بودن، از طراح صحنه و لباس گرفته تا انتخاب موسیقی. رسیدن به اقتباس کردن از شعر قصه دخترای ننه دریا بخشی از مسیر گروه بود. ما از ابتدا با هیچ شروع کردیم و درست همونطوری که تجربه کار با استاد پورآذری به من آموخته بود، آنچه میخواستیم بگوییم را در دل تمرینها کشف کردیم.
قصهی دختران ننه دریا در کدام نقطه با مهاجرت پیوند میخورد؟
نثار ظریفی: اون نمایش از دختران رنجکشیده این جهان نمایندگی میکرد. ما مجموعهی از اتفاقهای دردناکی که در واقعیت برای دختران سرزمینهای مختلف اتفاق افتاده انتخاب کردیم و تمام اینها شدن دختران ننه دریای قصهی ما.
میزان استقبال مخاطب ایرانی از کار شما چگونه بود؟
نثار ظریفی: همانطوری که گفتم نمایش قصه دخترای ننه دریا یک داستان مشترک بین نوجوانهای ایرانی و افغانستانی بود؛ درنتیجه با استقبال خوبی روبرو شد بهطوریکه ۱۱ شب اجرا و فروش خوبی داشتیم.
پلاتوها چقدر با گروه هنرمندان مهاجر همکاری میکنند؟
نثار ظریفی: فضاهای تمرینی خصوصی موجود در تهران به هدف درآمدزایی ایجاد شدن. هر پلاتوی هم نرخ خودش رو داره، هر گروهی هم که هزینه تمرینش رو بده میتونه از اونجا استفاده کنه. طبیعتاً استثنا قائل نمیشوند اما از ورودشان هم جلوگیری نمیشه. اما در مورد فضاهای تمرینی سالنهای دولتی بحث فرق میکنه، چون آنجا گروهی تمرین میکند که در همانجا اجرا خواهد داشت.
با توجه به تجربه کاری که دارید چقدر از سوی سینماگران ایرانی دعوت به کار شدید؟
نثار ظریفی: در پروژههای بزرگ سینمای هیچوقت پیشنهادی نداشتم، البته که اشتیاقی هم در خودم نمیبینم تا در این زمینه فعال باشم، مستقل کار کردن رو ترجیح میدم.
یادمه در عالم کودکی با دوستامون آرزوی مرگ میکردیم چون احساس میکردیم اونطوری یه دل سیر میتونیم بخوابیم.
شما در زمینهٔ عکاسی تجربه کار کردن دارید چهکارهایی در این حوزه انجام دادید؟
نثار ظریفی: تا قبل از سال نود در این زمینه فعالتر بودم. در اون زمان تونستم سه مجموعه عکس با محوریت زندگی مهاجرین جمعآوری کنم. همچنین شرکت در سه نمایشگاه گروهی عکس.
رابطه مهاجرت و عکاسی را چگونه میبینید؟
نثار ظریفی: عکاسی یک هنر است و مهاجرت یک جبر، خیلی به هم ربطی ندارن. تنها نقطه اشتراک موجود در رویکرد هنرمند است که قبلاً در مورد تأثیرش حرف زدیم.
اینکه مهاجرین برای رشد با محدودیت روبرو هستند را با این صراحت قبول ندارم. فردی که بخواهد رشد کند اتفاقاً تو محدودیتها خلاقانهتر رفتار میکند.
مستند بچههای زبالهگرد افغان اولین تجربه کار مستندسازی شما است. از دشواریهای این کار برای ما بگویید؟
نثار ظریفی: بله همینطور است، ورود به عرصه فیلمسازی رو با این مستند شروع کردم و بزرگترین دشواری هم همین اولین بودنش است. چون به دلیل نداشتن تجربه، فیلم ساختن سخت بود تا بتونیم تهیهکننده و یا حمایت مالی داشته باشیم. از همین رو تماماً با خرج خودمون ینی فقط من و همکارم ماری موسا ساخته شد. راستش من و ماری وضع مالی خوبی نداریم، پس ناچار از ابتداییترین ابزارهای موجود برای ساخت این فیلم استفاده کردیم و همینطور مجبور بودیم خودمون دوتا کار همهی عوامل یک فیلم مستند را انجام بدیم.
چه شد که این سوژه را برای اولین کار مستند انتخاب کردید؟
نثار ظریفی: بهقولمعروف هر کی باید از یک جایی شروع کند، محوریت این مستند در مورد چالش کارگران مهاجریست که با وجود همهگیری بیماری کرونا ناچارند همچنان در دل زبالهها برای بقا تلاش کنند.
مستند بچههای زبالهگرد افغان چه می خواهد بگوید؟
نثار ظریفی: این مستند روایتگر زندگی بچههایی است که در دل سختهای موجود در کارشان، در دل خطرات موجود در فضای کاریشان همچنان در تلاشاند لقمه نانی به دست بیاورند برای خودشان و خانوادهشان که در افغانستان هستند. اما در عین حال زندگی برایشان در جریان است، ما میبینیم که چطور این بچهها در دل زباله جهان خودشان را میسازند؛ جهانی که هنوز طعم و رنگ کودکی و سرزندگی در آن بیداد میکند.
با توجه به اینکه شما یکبار به افغانستان رفتید اما نتونستید کاری انجام دهید حالا باگذشت ۹ سال تصمیم دارید که در افغانستان کار کنید؟
نثار ظریفی: دائم به این فکر میکنم. از ۹ سال پیش بهش فکر میکردم و همونطوری که گفتم سال ۱۳۹۰ رفتم تا برای کار کردن در اونجا تلاش کنم اما خب اولویت جامعه و دولت چیز دیگریست.
همهی تلاشها و رفتوآمدهایم به بنیادهای فرهنگی بیثمر ماند. بااینحال من یک سال آنجا ماندگار شدم و در این مدت تلاش کردم افغانستان و مردمش را بیشتر بشناسم. بههرحال من در سن کمی مهاجرت کرده بودم و نیاز به شناخت مردمم در من موج میزد.
چه برنامههایی برای آینده دارید؟
نثار ظریفی: در حال حاضر در مرحله تدوین مستند هستم، این مستند با نام موقت «زلمی، حمزه، بسماله و دیگران…» فعلاً مهمترین کارم است. اما میدانم که برای آینده برنامهام ادامه دادن به همین مسیر خواهد بود؛ و در این مسیر کار برای انجام بسیار است.
نثار ظریفی عزیز از شما سپاسگزارم