نکته مثبت هفته
دو اصل مهم زندگی: اول اینکه بپذیر زندگی سخت است. دوم اینکه بدان اگر این سختی را بپذیری زندگی آسان میشود.
حکایت هفته
«مردِ خونه»
احساس گناه، کار خودش رو کرد. توی سرم یه صدای خفیف دائماً میگفت کاری که واقعاً دلم میخواد انجام بدم اینه که کمدین بشم. اگه وقتی به نیویورک میرفتم، اونقدرها از خونه دور نبودم، شاید این جرئت رو میکردم که یه بار امتحانش کنم. ولی مامانم حقهی جِدای رو استفاده کرد و من هم تسلیم شدم.
هفته را دنبال کنید در: اینستاگرام – تلگرام
تصمیم گرفتم به ال.اِی برم و توی خونهی خودمون بمونم و مرد خونه بشم. وقتی قبول میکنید همچین وظیفهی سنگینی به عهده بگیرید، متوجه میشید واقعیت اون چیزی نیست که فکر میکردید. درحالیکه یه شاه کشور رو با وزیرها، ژنرالها و ارتش میچرخونه، من سعی میکردم به مادرم توی خوندن ایمیلهاش، رسوندن برادرهام به مدرسه و کمک کردن به بابابزرگم توی بهتر شدن تلفظ ناسزاهای انگلیسیش خوب عمل کنم. درواقع من بیشتر شبیه به شوفر، مستخدم و مربی ناسزا بودم که بهش آچارفرانسه هم میگن. چند وقت یه بار هم وظایف دیگری رو بهعنوان مرد خونه به عهده میگرفتم، اونم وقتهایی که مادرم مجبورم میکرد تا برادرهام رو بنشونم و باهاشون حرف بزنم. رفتن پدر، جای خالی انرژیِ مردونهی زیادی رو توی خونه به وجود آورده بود و یه جورایی دو تا برادر کوچکترم خونه رو دست خودشون گرفته بودن و زندگی رو واسهی مادرم جهنم کرده بودن و حالا بهعنوان یه مرد من باید این مشکل رو حل میکردم و برادرهام رو به راه میآوردم. برادر بزرگ بودن و تلاش برای رفتار پدرونه داشتن کار بیدردسر و راحتی نبود. بهخصوص که برادرهای کوچیک من توی آمریکا بزرگ شده بودن، اون هم با هورمونهای آلوده به مکدونالد (فست فود) و تویینکیز (کیک اسنکی) که اونها رو ازلحاظ جثه بزرگتر از من کرده بود. فقط سیبزمینی نیست که سایز بزرگ هم داره، مهاجرها هم هستن. من اونها رو مینشوندم و نهایت تلاشم رو میکردم و بهشون نصیحتهای پدرونهای میدادم، ولی هیچوقت بهجایی نمیرسید و بیشتر از همه هم به این دلیل بود که وقتی شما فقط پنج سال از اونها بزرگتر باشید دیگه سخنرانی «وقتیکه من همسنِ شما بودم» اونقدرها تأثیرگذار نمیشه. پدرهای واقعی راجع به جنگ جهانی دوم یا چیزهای اینطوری با بچههاشون حرف میزنن. ولی داستانهای جنگ رفتن من هنوز منفعل بودن و اتفاق نیفتاده بودن.
سر برادرهای بیخیال و بیتفاوتم داد و فریاد میکردم که باید خداروشکر کنید. وقتی من همسن شما بودم جنگ فالکلند بود که البته هفتاد و چهار روز طول کشید و من اصلاً اونجا نبودم و بعدش حملهی گرانادا بود که اونم دستکم دو هفته طول کشید که من اون رو بهصورت زنده توی برنامهی خطِ شب با تِد کاپِل و موهای پفکردهاش نگاه میکردم. دونه دونه شبهایی که پخش شد.
منبع: (من تروریست نیستم، ماز جبرانی، ترجمه مرضیه زمانی. تهران؛ کتاب کولهپشتی، ۱۳۹۴)
بیشتر بخوانید: |
لطیفههای هفته
میکروجوکومتر چیست؟ حداکثر فاصله زمانی بین وقوع یک اتفاق در ایران و تبدل شدن به جوک را میکروجوکومتر میگویند.
میدونی فرق مرغ قناری و کلاغ چیه؟ … هیچ فرقی ندارن، فقط قناری سنتی میخونه، کلاغ راک.
خوبی ایران اینه که کارها جمعیه … یهو همه با هم میرن دلار میخرن … یهو همه با هم میرن سکه میخرن … یهو همه با هم میرن توی صف ثبتنام خودرو … یهو همه با هم میرن تو بورس … و یهو همه با هم میریم به فنا….
من مطمئنم اگر یک روز سرمایهام بشه یک میلیارد تومان، پراید میشه نهصد و هشتاد میلیون تومن … مثل جن افتاده دنبال ما.
خدایا مدتیه فقط میبندی ز حمکت دری، … وقتش نرسیده ز رحمت گشایی در دیگری؟!
من به شدت معتقدم اگر بجای پسر نوح دختر نوح با بدان مینشست، عمرا حضرت نوح قضیه رو اینقدر رسانهای میکرد!!!
با دوستدخترم رفته بودیم گرگان، مامانم زنگ زد گفت کجایی … گفتم روبه روی گنبدم، گوشی رو میگیرم سمتش سلام بده … گوشی رو گرفتم سمت گنبد هر چی فحش بلد بود به گنبد داد … این تماس تصویری آدمها را بیدین کرده!
تنها چیزی که از آمدن کرونا راضی و خوشنود است صفحه گوشیهامون هستش … تا الآن در روز اینقدر تمیز نشده بود!
نکته هفته
تنها زمانی که یاد بگیری خودت را دوست داشته باشی، میتوانی شروع به آفرینش چیزهای زیبا در زندگی کنی.
نقلقول هفته
جک لندن: هیچ میدانی فرصتی که از آن بهره نمیگیری، آرزوی دیگران است.
ضربالمثل هفته
پارسی: آدم خوش معامله شریک مال دیگران است.
مغولی: اگر میخواهید ساختمان بلندتری بسازید باید عمیقتر حفر کنید.
شعر طنز هفته
«خودزنی»
یک نفر روز و شب سخنران بود، حرف پر قیل و قال خود را زد
یک نفر شد رییس و تا میشد، چانۀ آل و ایل خود را زد
یک نفر خانه در خیابان داشت، یک نفر درد نان و دندان داشت
او ولی متّصل به کُر بود و حرف آبِ قلیل خود را زد
گرچه از مردمان عادی بود، اندکی فکرش اقتصادی بود
گفت: دایی! زیاده عرضی نیست … برجهای طویل خود را زد
یک نفر «یا علی» مکرر گفت، دائم از عدل و داد حیدر گفت
وقت تقسیمِ مال بیتالمال، دادِ سهمِ عقیلِ خود را زد!
چند سالی عجیب ریشی داشت، هرکجا رفت قوم و خویشی داشت
انتخابات شد، عوض شد خط؛ رفت از ته سبیل خود را زد
زندگی در مسیر جاری بود، کار مردم زمینسواری بود
آن یکی کُند، کود خود را ریخت، آن یکی تند، بیل خود را زد
ما به هر ساز باز رقصیدیم؛ گاه بد، گاه ناز، رقصیدیم
یعنی از هر لحاظ رقصیدیم، آنقدر که جمیله خود را زد!
منبع: (ایمان بدون نان، مجتبی احمدی. نشر نون، 1394. قسمتی از شعر خودزنی)
یک نظر
بازتاب ها: طنز و حکایت هفته ۵۸۶