راهی برای فرار بود. فرار از سؤال و جوابهایی که باید بعد از هر بار برگشت از مدرسه به آن پاسخ میدادم. دختر هیجده سالهای مانند من که تازه دیپلم دبیرستان را گرفته و کوچکترین آزادی نداشتم. راستش دیگر خسته شده بودم از توضیح اینکه کجا رفتم، کی برمیگردم، چرا برگشتنم از ساعت مقرر بیشتر طول کشید و غیره. آنهم نه به یک نفر؛ بلکه علاوه بر بابا و مامان، دو برادرم هم به خودشان حق میدادند از من راجع به بیرون رفتنم سؤال کنند و احیاناً کارمان به دعوا بکشد. |
لاله رهبین|
منظور از این عنوان تعریف حدود و اختیارات هر فرد در خانواده است؛ یعنی پدر و مادر یا برادر و خواهر تا چه حد مجاز به دخالت در امور یكدیگر میباشند؟ آیا مسئولیت پدر و مادر در قبال تربیت اولاد، دال بر محرومیت اولاد از اختیار و آزادی نسبی است؟ و آیا والدین تا چه حد بر این امر باید گام بردارند؟ و فرزندان تا چه حد مجاز به استفاده از این آزادی باشند؟
بنا بر قولی اگر برای آزادی حدودی تعیین شود دیگر آزادی نیست. در این صورت پرسش دیگری مطرح میگردد: آن نوع آزادی که غیر محدود بودنش بهاحتمال قوی منجر به تجاوز به حقوق و سلب آسایش دیگران خواهد شد چه باید نامید؟
حقیقت این است؛ اعضای خانواده، قانونا از حقوقی برخوردار هستند که انفکاکناپذیر بوده و روابط ایشان را بر همین مبنا پایهگذاری مینماید. روابطی كه نشاندهنده ارزش افراد انسانی است. افرادی که در برخورداری از حقوق با یکدیگر برابر هستند و هیچیک مزیتی بر دیگری ندارند. بخصوص در جوامعی که ارزش و اعتبار پسر چند برابر دختر محسوب میگردد و همواره دختر باید تحت حمایت پدر و یا برادران قرار داشته باشد، توجه به این مسئله حائز اهمیت بیشتری است.
اگر روابط در خانواده بر مبنای احترام باشد؛ یعنی پدر با احساس مسئولیت سرپرستی و رعایت فرزندان را بنماید و فرزندان نیز متقابلاً پدر و مادر را محترم بدارند و خواهران و برادران نیز نسبت به یکدیگر چنین باشند، افراد برای درک موقعیت خویش مهیاتر گردیده و محیطی سرشار از آرامش ایجاد میگردد.
اما اگر بهعنوانمثال: پدر بهعنوان رئیس خانواده كه کلیه تصمیمات از طریق وی گرفته میشود، حقی برای هیچیک از اعضای خانواده قائل نبوده و همه افراد را مانند اعضای زیردست خود به اطاعت وادارد. این رفتار مستبدانه، جرئت و جسارت ابراز وجود را از افراد سلب و درنتیجه بهجای شنیدن نصایح مشفقانه پدر، فرار را بر قرار ترجیح داده تا رهایی یابند.
شهره از این مثال مستثنا نیست. او برای اینکه از زور و فشار عمدتاً مردان خانواده رهایی یابد، به زندگیای وارد شد که از آن هیچ نمیدانست و ناگهان با دروغی مواجه گردید، بهنام شوهر که ادعا مینمود تنها زن زندگی اوست و چون برای فرار، آن زندگی را پذیرفته بود، خود نیز در مرکز این دروغ بزرگ قرار گرفت.
حال شهره چه خواهد کرد؟ بدیهی است باوجود داشتن محیط بیاعتمادی در خانواده نمیتواند پسازآن راحت به زندگی خود ادامه دهد. چراکه بعد از طلاق، مهر بیوهگی بر پیشانی داشته، باید خود را از گزند هر دیو و ددی حفظ کند. اگر شهره، با استفاده از تجربیات بد یا خوبی که به دست آورده هدفی برای خود انتخاب نماید و بر اساس آن زندگی خود را برنامهریزی نماید، چهبسا با ترمیم شکستهای گذشته، به آرزوهای خود دست یابد.
شکی نیست هر فرد دارای علائق و استعدادهای نهفته ایست که اگر در زمان رشد به آنها توجه گردد سبب شکفتگی شخصیت وی شده، هویت ثابتی را در وی ایجاد مینماید. درحالیکه در مواردی به دلیل عدم توجه والدین این استعدادها یا پنهان مانده و یا منحرف میگردد.
بیشتر بخوانید: |
شهره با توجه به شرایطی كه در آن زندگی میکند، باید راه برونرفتی برای خود بیابد. نیازی نیست كه همیشه زن بودن مترادف با وابستگی به مرد و یا تحت حمایت وی قرار داشتن تلقی شود.
اگر زن در درجه اول انسان بودن خود را باور داشته باشد، میتواند خود را از قید ضعفهای تلقین شده رها سازد. چنین باوری قدرت اراده زن را تقویت نموده درصدد تأمین نیازهای زندگی خود بر خواهد آمد. یافتن هدف و انگیزه برای پیشبرد یک زندگی عادی، از شخصیت مستقل و صاحب اراده برمیآید، نه کسی که همواره تحت حمایت مردی قرار داشته و متکی به وی بوده است.
شکی نیست كه زن و مرد همواره به یکدیگر نیازمند بوده و در کنار یکدیگر آرامش پیدا خواهند نمود؛ اما خداوند غیر از نیازها به انسان عقل عطا فرموده که اگر قصد ازدواج نمود، دلایل خود را با این عنوان که چرا، چه وقت و با چه کسی ازدواج کنم، همسر خود را انتخاب نماید. نه اینکه خود را از چاله به چاه افکنده مشکلات دیگری بر خود هموار نماید.
گرچه محیط فرهنگی با افکار بسته دردسرهای زیادی برای دختران به وجود میآورد اما مبارزه علیه چنین محدودیتهایی که نوعی بیحرمتی به دختران تلقی شده و همواره از نگاه غیرانسانی دیده میشود باید جدی تلقی گردد و از طرف دیگر زنان در چنین جوامعی لیاقت خود را بیشازپیش به اثبات رسانند.
بدیهی است که با پسرفت حقوق فردی و اجتماعی زنان در سالهای اخیر بیداری بیشتری شکلگرفته که باید با استقامت ادامه یابد تا قالب فکری و فرهنگی جامعه تغییر کند. اولین قدم عدم پذیرش محرومیتهاست که خود، یکی از راههای شکستن قالبهای منسوخ فکری است. چون حفظ آن قالبها با اندود کردن هر آنچه نیک هم باشد مانند پرندهای ست که فقط قفس خود را عوض نماید. با این مثال میتوان مجسم نمود که چه مراحلی باید طی شود تا به احقاق حق زنان امیدوار گردید.
2 نظرات
بازتاب ها: آیا شما هم اعتیاد غذایی دارید؟
بازتاب ها: نگاهی روانشناسانه به داستانِ کوتاهِ خواب خوش