نکته مثبت هفته
یک قلب پاک از تمام معابد و مساجد زیبای جهان زیباتر است.
حکایت هفته
«شهر در دست کوتولهها»
نسل بشر داشت منقرض میشد و این هیچ ربطی به اقدامات پیشگیرانۀ مربوط به کنترل جمعیت نداشت و همینطور اتوماتیک، مثل یک قاعدۀ محتوم داشت اتفاق میافتاد. اولش میمونهای آدمنما بودند. بعد از یک حلقۀ مفقوده، نوبت آدمها رسید. ولی بعد از یک دوره، مردم دیدند که تاریخ بهجای اینکه سیر صعودی طی کند، دارد عقب عقب میرود.
در دنیای قصه ما، مردم یکشب خوابیدند و صبح پا شدند و با تعجب دیدند کوتولهها در شهر رژه میروند و نسل بشر طی روزها و ماهها و سالها داشت کوتاه و کوتاهتر میشد. شیوههای مربوط به تصحیح نسل آدمهای کوتاهقد دیگر جواب نمیداد.
کارشناسان میترسیدند روزی برسد که زمام امور کلاً به دست کوتولهها بیفتد و از درازها اثری باقی نماند. این بود که هی مینشستند و فکر میکردند که چهکار کردیم که نمیبایست بکنیم و چهکار نکردیم که میبایست بکنیم تا اینطوری شد… و اینقدر میبایست… نمیبایست و بکنیم… نکنیم میکردند و اینقدر چای میخوردند و صورتجلسه مینوشتند و پرتقال پوست میکندند تا خوابشان میگرفت… این بود که خمیازه میکشیدند و بقیه حرفها را میگذاشتند برای فردا… و فردایش دوباره کابوسی میدیدند که محقق شده است: این، کوتولهها بودند که در شهر میرفتند و میآمدند و مینشستند و سخنرانی میکردند و تصویب و اجرا میکردند… و میخواستند زمین و زمان و حتی تاریخ را دوباره از نو بسازند، طوری که قدشان به آن برسد… در این میان، کار برای درازها هم مشکل بود… چون مجبور بودند کجکج و خمیده خمیده راه بروند و نتوانند سرشان را بالا بگیرند که مبادا به سقف آسمان بخورد. این بود که از صرافت راه رفتن گذشتند و نشستند یکگوشه… البته اوضاع به این شوری هم نبود. مواردی هم بود که جای امیدواری داشت؛ مثلاً این واقعیت محکم و ثابت و ازلی که: «بالاخره یه چیزی میشه، شما خودش را ناراحت نکن.» یا: «ایشالّا درست میشه»
تا آنکه یک روز، اتفاقی که بالاخره میبایست بیفتد، افتاد: در یک روز بهاری (تابستانی یا غیره، چه فرقی میکند؟) مطابق معمولِ سیر تاریخ سرزمین قصۀ ما و دیگر سرزمینها، قطار زمان ایستاد تا کوتولهها را پیاده کند و عده دیگری سوار شوند. البته بسیار واضح است که این ماجرا بسیار مایۀ شادی بود، بهخصوص برای خوانندگان دلسوز قصه ما و پیش خودشان گفتند لابد این بار نوبت درازهاست… ولی واقعیت این بود که سقف آسمان کوتاه شده بود و درازها همچنان نمیتوانستند جم بخورند…
نتیجه آنکه وقتی کوتولهها با اهنوتلپ شروع کردند به پیاده شدن، اتفاق نهچندان عجیبی افتاد: نسل جدیدی از کوتولهها داشتند با سلاموصلوات سوار میشدند… و نسل بشر همچنان داشت منقرض میشد!
منبع: (لطفاً نفس بکشید، رؤیا صدر. تهران؛ مروارید، 1397. قسمتی از داستان طنز شهر در دست کوتولهها)
لطیفههای هفته
من فکر میکنم روحانی حامله است … یک سری مسائل را با او در میان نمیگذارند که یکوقت بچهاش نیفتد.
میخواهم برم مشهد، یک ویلچر بخرم بنشینم روش، برم جلوی حرم یهو بلندشم رو دو تا پا و داد بزنم وای شفا گرفتم … مردمم بریزند سرم تکه پارم کنند راحت شم از این زندگی!
سیاوش قمیشی قیافهاش جوریه که اگر از پشت بیاید دست بگذارد روی شانهات وقتی برمیگردی باید سریع تمرینهای ریاضی و فیزیکت را نشانش بدی!
همه بانکها آتش گرفت … جز آن بانکی که من قسط داشتم!
من آخر نفهمیدم اینکه هی توی اخبار میگویند: «وی خاطرنشان کرد» یعنی چه؟ … این «وی» کی هست که هی خاطره را نشان میکند؟ … پس کِی میگیردش! … چرا با عواطف دختر مردم بازی میکند؟!
امروز یک مسواک خریدم هجده هزار تومان بعد پشتش نوشته: ممنون که از میان اینهمه مرا انتخاب کردی! … خب بیشرف وقتی قیمت مسواک صد هزار تومان است تو انتخاب من نیستی، جبر زندگیمی.
نکته هفته
دستی که گهواره را جنباند دستی است که دنیا را اداره میکند.
نقلقول هفته
لویی چهاردهم: دانش وقتی با پرهیزگاری توأم نباشد پشیزی ارزش ندارد.
ضربالمثل هفته
پارسی: به دعوت نیایند مرغان ده، شغال ار بخواهد عروسی کند.
اسکاتلندی: تپهای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد.
شعر طنز هفته
«هرکس که در این معرکه زر داشته باشد …»
هرکس که در این معرکه زر داشته باشد
صد مرتبه بهتر که هنر داشته باشد
قربان رفیقی که چو شد صاحب پُستی
از قبل مرا مدنظر داشته باشد
تا بخت بلند تو رسیدن که بعید است
حتی اگر این کفش فنر داشته باشد
قلبم دو سه تا تیر کشید و نگرانم
جدا نکند شعر ضرر داشته باشد
هر فرد بنا به نظر کارشناسان
خوب است که از عشق حذر داشته باشد
آدم پسازاین وضعیت خودرو و بنزین
امروزه به صرفهست که خر داشته باشد
بااینهمه امروزه صلاح است که انسان
کمتر ز همهچیز خبر داشته باشد
این شعر پر از حاشیه بر روی مخاطب
ایکاش که یکذره اثر داشته باشد!
میخواستم از درد دلم بازبگویم
ترسیدم از این بیش خطر داشته باشد
منبع: (سنگ پای قزوین، گردآورنده: مهران حسینی. تهران؛ شرکت انتشارات سوره مهر، 1396. شعر از محمد شریفی فر)