مترجم: علیرضا جباری (آذرنگ)
نویسنده: جان بلامی فاستر
موجودی غولآسا و دهشت آفرین هم اکنون بر سرتاسر این مرزو بوم سایه میگسترد. اگر مایل باشیم میتوانیم آن را سایۀ جرگهسالاری بنامیم. آن موجود نزدیکترین چیزی است که من میتوانم در نظر مجسم کنم. از تصور اینکه سرشت این موجود ممکن است چگونه باشد خودداری میکنم. اما آنچه میخواهم بگویم این است که ما در وضعیتی خطرناک قرار گرفتهایم.
جک لندن، پاشنه آهنین
نه تنها کابینهای جدید، بلکه آرمانی نو هماکنون در کاخ سفید لانه کرده است، و آن نئوفاشیسم است. این آرمان از برخی جهتها با فاشیسم کلاسیک دهههای 1920 و 1930 ایتالیا و آلمان همانند است. اما مشخصات تاریخی ویژۀ اقتصاد سیاسی و فرهنگ ایالات متحده در دهههای آغازین سدۀ بیست و یکم را دارد. این نئوفاشیسم، ویژگیهای رئیس جمهور، نزدیکترین رایزنان او، و برخی از اعضای کابینهاش را توصیف میکند. اگر از چشمانداز گستردهتر جامعهشناختی بنگریم، این نئوفاشیسم، پایگاهها و صفبندیهای طبقاتی رأی دهندگان، و نژادپرستی و ملیگرایی همراه با بیگانههراسی را نشان میدهد که دونالد ترامپ را به منصب ریاست جمهوری رساند. گفتمان و عمل سیاسی نئوفاشیستی، هم اکنون همه روزه در یورشهای دشمنخویانه به ستمدیدگان نژادی، مهاجران، زنان، اعضای گروههای LGBTQ، زیستبومگرایان و کارگران نمایان میشود. این یورشها، با فعالیت پایدار برای همراه کردن دستگاه قضایی، کارکنان حکومتی، ارتش، نهادهای اطلاعاتی و رسانهها، با این آرمان و واقعیت سیاسی نوپدید، ترکیب شده است.
چه کسی پایگاه اجتماعی این پدیدار نئوفاشیستی را تشکیل میدهد؟ چنانکه تحلیل مؤسسۀ گالوپ و نظرسنجیهای سی.ان.ان نشان داده است، لایههای میانی مردم، یعنی بخش پایینی طبقۀ متوسط و بخشهای ممتاز طبقۀ کارگر و بیش از همه، کسانی که درآمد سالانهشان بیش از میانگین درآمد سالانۀ نزدیک به 56 هزار دلار بود، بهطور عمده در انتخابات از ترامپ حمایت کردند. ترامپ در میان کسانی که درآمدشان بین 50 و 200 هزار دلار، به ویژه بین 50 و 100 هزار دلار در سال بود، و کسانی که از مدرکهای دانشگاهی برخوردار بودند، اکثریت نسبی آرا را از آن خویش ساخت. آنانکه گزارش کرده بودند وضعیت مالیشان بدتر از 4 سال پیش است، 77 درصد آرایشان را به او دادند. تحلیلی که جاناتان روثوِل، و پاولو دیِگو در مؤسسۀ گالوپ انجام دادند و درست در روزهای پیش از انتخابات بهروز شد، گویای این حقیقت بود که برخلاف رأی دهندگان جمهوریخواه عادی، سهمی عمده از قویترین حامیان ترامپ، از کارگران مرد سفیدپوست کمابیش ممتاز صنعتی «یقه آبی ماهر» بودهاند که از جمله کارگران «تولیدی، ساختمانی، تأسیساتی، تعمیر و نگهداری و حملونقل» را در بر میگرفتهاند؛ درآمدی افزون بر درآمد متوسط داشتهاند؛ و سنشان بیش از 40 سال بوده است. در منطقۀ راست بِلت ، در 5 ایالتی که سرانجام در انتخابات به ترامپ رو کردند (ایالتهای آیوا، میشیگان، اوهایو، پنسیلوانیا و ویسکُنسین)، جمهوریخواهان 300 هزار رأی بیش از سال 2012 بهدست آوردند. این آرا متعلق به افرادی بود که درآمد سالانهشان، 50 هزار دلار یا کمتر بود. همزمان، در میان همین جامعۀ آماری، دمکراتها 3 برابر آرایی را که جمهوریخواهان بهدست آورده بودند، ازکف دادند. هیچ یک از این ارقام به کسب اکثریت آرا نیانجامید. او با 3 میلیون رأی کمتر به هیلاری کلینتون باخت؛ اما در مجمع برگزیدگان از برتری لازم برخوردارشد.

ترامپ در سطح ملی، آرای مردان و سفیدپوستان را با تفاوتی سرنوشت ساز از آن خویش ساخت. بیشترآرای او، متعلق به رأی دهندگان روستایی بود. پروتستانها و کاتولیکهای مؤمن، از نامزد جمهوریخواه مقام ریاست جمهوری پشتیبانی کردند. اما مسیحیان انجیلی سفیدپوست، 80 درصد آرای خود را به او دادند. کهنه سربازان نیز حمایتی بی حد و حساب از او کردند. برپایۀ نظرسنجی سی.ان.ان، ترامپ 64 درصد آرای کسانی را که مهاجرت را حادترین مسئلۀ کشور، و 57 درصد آرای آنانرا که تروریسم را مهمترین مسئله میانگاشتند، از آن خود کرد. سهمی عمده از انتخابات، تحت تأثیر مواضع صریح یا پوشیدۀ نژادپرستان قرار گرفت که نه تنها از طرف ترامپ، بلکه همچنین از سوی همراهان و اعضای خانوادهاش اعلام میشد (و رواج این موضوع در میان خود دمکراتها نیز اندک نبود). دونالد ترامپِ پسر، در جریان آنچه آشکارا حقهای سیاسی بود، بارها شعارهای شبه نازی، مبتنی بر برتری نژاد سفید را خطاب به راستهای افراطی توئیت کرد. بیاناتِ تنها کمی پوشیدهتر ترامپ علیه مسلمانان و مکزیکیها، و رابطۀ او با بریت بارت، در همین جهت هدایت میشد.
بنا به گزارش کنایه آمیز مؤسسۀ گالوپ:
دربررسی دربارۀ حزبی که شاید بدنام ترین حزب (ملیگرا) باشد (بررسی ریچارد اِف. هامیلتُن، با عنوان چه کسی به هیتلر رأی داد؟)، جغرافیای الگوهای رأیدهی نشان میدهد که حامیان سیاسی حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلر، پروتستانهای ساکن ناحیههای روستایی و صاحبان شغلهای اداری متوسط به پایین و مالکان کسبوکارهای کوچک ناحیههای شهری بودند. از این رو، نه ثروتمندان و نه تهیدستان، گرایشی ویژه به حمایت از حزب نازی نشان ندادند و حتی در میان مسیحیان نیز هویت مذهبیشان (دراین تصمیمگیری) اهمیت بسیار داشت.
پیامد آشکار چنین وضعیتی را در پیروی حامیان ترامپ از همین الگو میتوان مشاهده کرد.
برپایۀ بررسی هامیلتُن، همگان بر این باورند که «اقشار پایینی طبقۀ متوسط (خرده بورژوازی) حمایت سرنوشت سازی از هیتلر و حزب او بهعمل آوردند». هیتلر از حمایت اقلیت طبقۀ کارگر بهرهمند شد و این کارگران، اکثراً کارگران یقه آبی ممتاز بودند. اما تودههای گستردۀ حامیانش را فرودستان طبقۀ متوسط تشکیل میدادند که گرایشهای پیگیر ضد طبقۀ کارگر، نژادپرستانه و ضد حاکمیت موجود از خود نشان میدادند -گرایشی که در عین حال، با سرمایهداری پیوند خورده بود. هیتلر نیز از حمایت پروتستانهای متعهد، رأی دهندگان روستایی، کهنه سربازان معلول و رأی دهندگان کهنسال یا مستمریبگیر برخوردار بود.
از این رو، پدیدههایی همچون ترامپ در ایالات متحده، به اندازۀ کافی آشکارند. به طور عمده اکثریت افراد طبقۀ کارگر و طبقۀ سرمایهدار از ترامپ حمایت نمیکنند؛ هرچند که بیشتر اعضای گروه دوم با ترامپیسم به سازش رسیده اند؛ زیرا به گونهای بنیانی از آن سود میبرند. جنبشهای فاشیستی، زمانی که در قدرت بودند، خود را از قید پیوند با بخش پایین طبقۀ متوسط -که درجریان به قدرت رسیدنشان از آنها یاری گرفته بودند- رها کردند. آنها به زودی با صاحبان کسبوکارهای کلان پیوند یافتند. همین الگو، اکنون در کابینۀ ترامپ نمایان شده است.
به هر حال، بهرغم این همانندیهای گسترده، ویژگیهای برجستهای، نئوفاشیسم ایالات متحدۀ امروزی را از پیشگامان آن در اروپای آغاز سدۀ بیستم متمایز میکند. این نئوفاشیسم از جهتهای مختلف شکلی یگانه دارد. اکنون در خیابانهای ایالات متحده نشانی از خشونتهای شبه نظامیان نمیبینیم. اثری از پیراهنهای سیاه و قهوهای یا گروههای ضربت نازی مشاهده نمیکنیم و بهواقع حزب فاشیست جداگانهای وجود ندارد. امروزه، اقتصاد کشور نه تحت سلطۀ سرمایهداری انحصاری در سطح ملی –همچون فاشیسم کلاسیک (بلکه تحت سیطرۀ سرمایهداری جهانی انحصاری) مالی شده است.
آلمان، پس از شکست در جنگ جهانی اول درسالهای دهۀ 1930، در میانۀ بحران بزرگ قرار داشت و در اندیشۀ ازسرگرفتن پیکارش برای برقرارکردن برتری اقتصادی و امپریالیستی در اروپا بود. اما ایالات متحدۀ امروز که دیر زمانی رهبری جهان را به عهده داشته است، دورهای بلندمدت از افول امپریالیستی را تجربه میکند که با رکود اقتصادی همراه شده است. این وضعیت نمایشگر روندی متفاوت است. هدف سیاست «اول، آمریکا»ی کاخ سفید که ترامپ در سخنرانی مراسم تحلیفش به تبیین آن پرداخت، «به شکل نوزایی ملیگرایانهاش» (که از ویژگی فاشیستی برخوردار است) تسلط بر اروپا و مستعمرات آن، همانند آنچه در آلمان نازی رخ داد، نیست؛ بلکه برقراری سلطۀ دوبارۀ ایالات متحده بر همۀ جهان و پیشروی آن بهسوی خشونت آمیزترین مرحلۀ امپریالیسم است.
پیدایش بحران دگرگونی شرایط اقلیمی، بهمثابۀ واقعیتی که کاخ سفید آن را انکار میکند، ویژگی دیگر نئوفاشیسم زمانۀ ماست. کابینۀ جدید، تحت حمایت سرمایۀ متکی به سوخت فسیلی درحزب جمهوریخواه، آشکارا اعلام کرده است که دگرگونی اقلیمی ساختۀ دست انسان وجود ندارد. این جناح ایستادن در برابر همۀ جهانیان بر سر این موضوع و بیاعتبارخواندن اجماع علمی آنان را برگزیده است. بولتن دانشمندان اتمی که ساعت محشرش را سی ثانیه به نیمه شب نزدیکتر کرده است، نگرانیهایی ژرف را بر میانگیزد. این خرد ستیزی نادیده گرفتن بحران شرایط زیستبومی را میتوان به کاربست جنگ افزارهای هستهای نیز تعمیم داد.
به هرحال، اگر کاخ سفید را، بر پایۀ همۀ دلیلهای پیشگفته، هماکنون به بهترین وجه ممکن، دارندۀ گرایشهای نئوفاشیستی توصیف کردهاند، این توصیف، همۀ قدرت دولتی را در بر نمیگیرد. لازم است کنگره، دادگاهها، دیوانسالاری غیرنظامی، نیروهای مسلح، حکومتهای محلی و کشوری، و آنچه اغلب به گفتۀ لویی آلتوسِر «دستگاه ایدئولوژیک دولت» – شامل رسانهها و نهادهای آموزشی– نام گرفته، گرد هم آیند، تا دولتی بهطور کامل نئوفاشیستی بتواند بر پایۀ دیدگاههای ستیزه جویانۀ خویش اقدام کند.
با وجود این، تردیدی نمیتوان داشت که دمکراسی سرمایهدارانه یا لیبرال در ایالات متحده، هماکنون در معرض تهدید قرارگرفته است. به گفتۀ ریچارد فالک، بهطور کلی در سطح نظام سیاسی، ما در شرایط پیشا فاشیستی قرارگرفته ایم. اما در همانحال، هنوز در دولت و همچنین در جامعۀ شهروندی، زمینههای مقاومت سازمان یافتۀ قانونی وجود دارد.
در اینجا، درک این نکته که فاشیسم به هیچ رو تنها نوعی ناهنجاری یا بینظمی نیست، بلکه به لحاظ تاریخی یکی از دو شیوۀ اصلی مدیریت سیاسی طبقات حاکم در کشورهای پیشرفتۀ سرمایهداری است، اهمیت حیاتی دارد. ازسالهای پایانی سدۀ نوزدهم بهبعد، بهویژه آن دسته از قدرتهای امپریالیستی بزرگ که بهطور معمول شکل دمکراسی لیبرال به خود گرفتهاند، نوعی تعادل میان قشرها و گرایشهای اجتماعی رقیب را نمایندگی کردهاند که در آن طبقۀ سرمایهدار، به دلیل سلطۀ خود بر اقتصاد و بهرغم آزادی عملی نسبی که دولت از آن برخوردار است، میتواند سلطۀ خود را اعمال کند. دمکراسی لیبرال (که به مفهوم برابری طلبانۀ واژه بههیچرو دمکرات نیست) فرصتی در خور توجه برای گسترش ثروت اندوزی، یعنی حکومت ثروتمندان فراهم کرده، اما همزمان، حقوق و راه و رسمهای دمکراتیک که نمایشگر سازش با تودههای گستردۀ مردم است، آن را محدود میکند. بهواقع، دورۀ (حاکمیت) نولیبرال، از سالهای دهۀ 1980 به بعد، در شرایطی که درون مرزهای لیبرال دمکراسی مانده است، با افزایش سرسام آور بیعدالتی در تاریخ مدون ما همراه بوده است.
بههر حال، دمکراسی لیبرال تنها شکل ممکن حکومت در کشورهای پیشرفتۀ سرمایهداری نیست. در دورههای بحران ساختاری که در آنها روابط مالکانه در معرض تهدید قرار میگیرد – از جمله در بحران دهۀ 1930، یا در دورۀ رکود و مالی سازی سرمایه در دهههای اخیر– ممکن است شرایط به سود گسترش فاشیسم پیش رود. علاوه بر این، در آن شرایط نیز، مانند امروز، فاشیسم محصول ناگزیر گسترش سرمایهداری انحصاری و امپریالیسم است. بحرانی اینچنین درپهنۀ سلطه جویی جهانی، چه واقعی باشد و چه برپایۀ تصور، ملیگرایی افراطی، نژادپرستی، بیگانه ستیزی، حمایت از محصولهای داخلی و افراط در نظامیگری، سرکوبگری در کشور و نبرد ژئوپُلیتیکی در خارج از کشور را گسترش میدهد. در چنین شرایطی ممکن است دمکراسی لیبرال، حکومت قانون و حتی وجود اُپوزیسیون سیاسی کارآمد در معرض تهدید قرارگیرد.
در اینصورت، بنا به گفتۀ برتولت برشت، «امید ما به تضادهاست». در این صورت، پرسیدن این سؤال لازم میشود که: تضادهای ویژۀ نئوفاشیسم در دورۀ حکومت ترامپ چیست و چه ربطی با بحران بزرگ اقتصاد سیاسی و امپریالیستی ایالات متحده دارد؟ و ما چگونه میتوانیم از این تضادها در پدید آوردن جنبش نیرومند و متحد بهره گیریم؟
پانویسها
- LGBTQ: حروف اول نام پنج گروه دگرباشان جنسی است
- منطقه راست بلت: ایالتهای شرقی ایالات متحده که صنایع آغازین آن کشور، در آن پدید آمد.
- بریت بارت: شبکهی متعلق به استیو بنن، استراتژیست، معمار اصلی مبازات انتخاباتی ترامپ، و مشاور ارشد او که بعدا از کاخ سفید خارج شد.
- بولتن دانشمندان اتمی: اعضای این بولتن، از سال 1947، در جهت هشدار به وقوع یک فاجعه جهانی اتمی در یک نیمهشب فرضی، زمان وقوع را، با هر پیشرفت مخرب و هر خطر جنگ اتمی، نزدیکتر میبینند و اعلام میکنند. اکنون این ساعت، دو دقیقه به نیمهشب را اعلام میکند.