نکته مثبت هفته
شاد بودن اگر از مشکلاتت کم نکنه، به آنها اضافه هم نمیکنه. پس یک دلیل برای شادی همین الان پیدا کن…
حکایت هفته
متولد شهریور
فرقی نمیکرد روزنامه باشد یا مجله یا صفحۀ اینترنتی، هرکدام را باز میکرد دنبال صفحۀ طالعبینی بود. نه با اخبار کاری داشت و نه با مقالات و آگهیها. فقط صفحه طالعبینی و فقط طالع متولدین شهریورماه، یعنی همان برج سنبله. او طالع آن روزش را میخواند و طبق آن عمل میکرد.
طالع گفت: «در این هفته اگر پیشنهاد شغلی داشتی، بپذیر و شغل فعلی را رها کن! موفقیت به تو رو آورده». کارش را عوض کرد و یک هفته بعد از کار جدید اخراج شد. او با خودش میگفت: «طالع که نمیتواند دروغ باشد، لابد اشکال کار جای دیگری است».
طالع گفت: «این پیشنهاد اقتصادی را رد کن، چون اصلاً فایدهای برایت ندارد». دوستش بهجای او وارد معامله شد و سود کلانی به جیب زد. او ازنظر مالی به خاک سیاه نشست اما بهدرستی حرف طالع شک نکرد.
طالع گفت: «همین روزها ستاره خوشبختی تو طلوع میکند، اگر مجردی این فرصت را برای تشکیل خانواده از دست نده»!
ستاره خانم، همکلاسیاش از او خواسته بود برایش متنی را ترجمه کند. متن را که به ستاره خانم داد، ایشان از متن و البته دانش و متانت او تعریف کرد و تمام شد. یک ماه بعد او متأهل بود. چند ماه بعد وقتی در طالع خواند: «این زندگی مشترک مانع پیشرفت توست، خودت را از این قیدوبندها رها کن»، بیهیچ تأملی از ستاره خانم جدا شد؛ بااینکه خیلی تلخ بود. بدبیاری و شکست خلاصه چهل سال زندگی او بود. متولد شهریورماه و علاقهمند به خواندن ستون طالعبینی مطبوعات.
مدارکش را برای گرفتن کارت ملی به کارمند ثبتاحوال داد. چند دقیقه بعد که پروندهاش آماده شد گفتند پرونده مغایرت دارد و او را فرستادند دفتر رئیس اداره. رئیس پرسید: «تاریخ تولد شما دقیقاً چه روزی است»؟
او گفت: «من از لحظه تولدم چیز خاصی به یاد ندارم ولی مدارکم دست شماست، چرا میپرسید»؟
رئیس گفت: طبق شناسنامه، تولد شما شهریورماه است، اما گواهی تولد بیمارستان میگوید که شما متولد هفتم مهر هستید. آهان پیدا کردم. در همان دوران کودکی به درخواست پدرتان تاریخ تولدتان چند روزی جابهجا شده تا شما بتوانید زودتر به مدرسه بروید. اختلافش فقط ده روز است که اصلاً چیز مهمی نیست!
حالا انتخاب با شماست، میخواهید همان بیست و نه شهریور باشید یا دستور بدهم تاریخ واقعی تولدتان را در کارت ملیتان بنویسند؟ اینطوری بههرحال شما ده روز جوانتر میشوید و این توفیق بزرگی است!
(منبع: لب خط قرمز، اسماعیل امینی. تهران؛ شرکت انتشارات سوره مهر، 1395)
لطیفههای هفته
چطور هشت صبح تو پارک دست همدیگر را میگیرید و با هم راه میروید …. من تا ساعت ده صبح از همه متنفرم.
استاد سر کلاس از بسیجی میپرسد: برق را چه کسی اختراع کرد؟…. بسیجی میگوید: مقام معظم رهبری. درست است استاد!؟…. استاد میگوید: اگر برای ما شر درست نمیکنی ادیسون هم کمکش کرده.
جلل الخالق!…. بابام خروپف میکند، صدای تلویزیون را زیاد میکنم، صدای خروپف بابا هم بلندتر میشود…. فکر کنم سنسور دارد.
به بابام میگم: امسال که گذشت. سال دیگر اگر کولر گازی نگیرید من دیگر با شما زندگی نمیکنم. آبپز شدم توی این خانه …. میگوید: چی؟ یعنی تا سال دیگر هم میخواهی زنده بمانی!؟
ملت موقع عزاداری مثل یاران امام حسین میشوند …. اما موقع نذری گرفتن از سپاه یزید هم بدترند! تازه اگر غفلت کنی با اسب از رویت رد میشوند.
پدرم عاشق حیوانات است. …. یک بار ازش پرسیدم خیلی دوست داشتی نگهبان باغ وحش باشی، نه؟…. گفت نیستم یعنی!؟
تابستان دارد تمام میشود، در خانه از شر دعوا سر کولر راحت میشویم و دیگر میرویم تمرین برای مسابقات کم و زیاد کردن بخاری.
نکته هفته
سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست.
نقلقول هفته
ادیسون: نبوغ یعنی یک درصد الهام گرفتن و نود و نه درصد عرق ریختن.
ضربالمثل هفته
پارسی: توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت!
آلمانی: برای آدم بهانهگیر همیشه بهانه وجود دارد.
شعر طنز هفته
«گوسفند شعر و قصاب سخن»
ای که با اشعار خود از این و آن دل میبری
گوش کن تا با تو گویم راه و رسم شاعری
بره تصویرها در آغل اندیشه است
شاعر، آن چوپان که باشد اهل مضمونپروری
بره تصویر چون پرورده و پروار شد
از علفهای خیال و یونجۀ دُرّ دری
گوسفند شعر میآید برون از آغلش
شاعر از آن لحظه میافتد به فکر مشتری
گوسفند شعر موزون و مقفا میچرد
آی قصاب سخن! آن را ز شاعر میخری؟
گوسفند سربهزیر شعر بعبع میکند
«نه» نمیگوید، مبادا گوسفند و خودسری؟
فک او پیوسته میجنبد، نه از بهر سخن
او ندارد جز همین نوشخوار کار بهتری
میرود با گلههای شعر قاطی میشود
گله شعر بزرگانی نظیر انوری
تا شود از زمرۀ آنان که حافظ گفته است:
«گوییا باور نمیدارند روز داوری»
رونق بازار دارد شعر چاق و دنبهدار
میشود بیمشتری آهوی شعر لاغری
گوسفند شعر او شد با امیران همنشین
بر سر او رفته است اینک کلاه سروری
بیم افتادن ندارد هر که در بالا نشست
تکیهگاه شاعر اما نردبانی پرپری
آمده شاعر میان اهل قدرت، مرحبا
ای همای سروری! حالا که بالا میپری
از همان بالا شعار و شور شاعر را ببین
هان مبادا که بشینی بر کلاه دیگری
(منبع: دکتر بازی، اسماعیل امینی. مشهد؛ سپیدهباوران، 1394. قسمتی از شعر گوسفند شعر و قصاب سخن)