نکته مثبت هفته
خنده، بهترین روح جنگ با زندگی است.
حکایت هفته
ملأ و مرد دیوانه
روزی ملانصرالدین از کنار حوض مسجدی که پر از آب بود میگذشت؛ مردی را دید که در کنار حوض نشسته و قوطی کبریتی را که در دست دارد به زیر آب فرو برده و مشغول کبریت زدن است. ملأ نزدیک رفت و گفت: برادر چهکار میکنی؟ مرد دیوانه سری جنباند و گفت: یک قران پولم در حوض افتاده و چون ته حوض تاریک است و نمیتوانم آن را ببینم، کبریت میزنم تا روشن شود و بتوانم پولم را پیدا کنم.
ملأ فکری کرد و لبخند تمسخرآمیزی زد و گفت: عجب آدم دیوانهای هستی، خوب باباجان تو هرچقدر کبریت را در زیر آب به قوطی آن بکشی روشن نخواهد شد. دیوانه بهتندی پرسید: خوب جناب عقل کل شما میفرمایید چه بکنم تا ته حوض روشن شود و بتوانم پولم را پیدا کنم.
ملأ گفت: هان؛ تو باید کبریت را خارج از آب اول روشن کنی بعد آن را به داخل آب فرو ببری تا بتوانی سکهات را بیابی.
ملأ و مرد باربر
ملأ مقداری جنس خریده و آنها را در کیسه بزرگی ریخت و باربری را صدا زده و گفت میخواهد آن کیسه را به دوش گرفته و تا خانه وی ببرد. حمال قبول کرد و کیسه را بر دوش خود نهاده و به راه افتاد. ملأ برای آنکه راه را به وی نشان دهد خود جلو جلو میرفت و حمال از پشت سرش حرکت میکرد.
ملأ پسازاینکه از چند کوچه گذشت در مقابل خانه خویش توقف کرد اما چون رویش را برگرداند از مرد باربر اثری ندید. باربر بارهای ملأ را برداشته و رفته بود. ملأ از آن روز به بعد چند روزی را به دنبال مرد حمال گشت اما نتوانست او را پیدا کند.
بهاینترتیب ده روز گذشت. در روز دهم وقتی ملأ با یکی از رفقایش از کوچهای میگذشت. ناگهان همان حمال را مشاهده کرد که باری بر دوش داشت. ملأ رو به رفیقش کرده و گفت: نگاه کن؛ این همان حمالی است که ده روز است به دنبالش میگردم. او کیسه پر از اجناس مرا ربوده است.
ملأ پس از این حرف درحالیکه رویش را بهطرف دیگری گرفته بود تا حمال نتواند چهره وی را مشاهده کند از کنار او گذشت. دوست وی پرسید: پس برای چه حرفی به وی نزدی و مال خود را نگرفتی؟
ملأ گفت: مگر دیوانهای میخواستی او را صدا بزنم و آنوقت ناچار شوم پول ده روز باربریاش را به وی بدهم.
(منبع: ملأ و خرش، پیمان. تهران؛ کتابفروشی دریا، 1349)
لطیفههای هفته
بابایم اخبار نگاه میکرد گفتم: بابا اینها همهاش دروغ است!… گفت: سیگار میکشی؟… گفتم: نه… گفت: همه دروغ میگویند تو کرهخر هم دروغ میگویی!
کمکم داریم به ایام جون مادرت آن زنجیر را بده من بزنم، دوستدخترم دارد نگاه میکند نزدیک میشویم!
حالا اگر اسم من نازنین بود شاملو در شعرش میگفت: «روزگار غریبیست ممد»!
سشوار همان است، برق همان است، شانه همان است، مو همان است، من هم همان هستم،… ولی آرایشگر که درست میکند شبیه دیوید بکهام میشوم، خودم که درست میکنم شبیه یا کریم.
من از وقتی به دنیا آمدم تا حالا دمپایی دستشوییمان اندازهام نشده،… شما چطور؟!
من ماندهام وقتی میگویند مثل بچه آدم رفتار کن،… دقیقاً باید مثل هابیل رفتار کنم یا قابیل؟!
از طرف میپرسند: اگر در جنگلی مشغول نماز خواندن باشیم و یکهو شیری جلوی رویمان سبز شود، بهتر است نماز را بشکنیم یا به نماز خواندن ادامه دهیم؟… طرف جواب داد: شما اگر وضویت باطل نشد بایست و ادامه بده.
ده سال قبل پدرم گفت: رفقایت را از بین کسانی انتخاب کن که اهل پرواز باشند نه افرادی که روی زمین دنبال موفقیت میگردند … الآن رفقایم همه اهل پروازند … شبها تو پارک محل همه باهم پرواز میکنیم … وقتی پدرم خوابید هم تو حیاط فرود میآیم میروم میخوابم.
واقعاً تعجب میکنم وقتی میشنوم دختری دو میلیون خرج رنگ موهایش کرده … ما آشپزخانه و حال و پذیرایی را رنگ کردیم پانصد تومان بیشتر نشد.
بابایم هر وقت حالش خوب است میگوید زن بگیر الاغ … تا با مادرم دعوایش میشود میگوید خر نشوی زن بگیری! … کلاً هدفش این است مرا حیوان خطاب کند.
نکته هفته
خط مستقیم، نهتنها در هندسه بلکه در اخلاقیات هم کوتاهترین راه است.
نقل قول هفته
برایان تریسی: فکر کردن همراه با پیشبینی را تمرین کنید. چه اتفاقی ممکن است پیش بیاید و در آن صورت چه کار باید بکنید؟
ضربالمثل هفته
پارسی: خرس شکار نکرده رو پوستش رو نفروش.
اسپانیایی: فکر کردن، صحبت با خودمان است.
شعر طنز هفته
شیر بیشه، شیر نفت
مژده مژده، ای جوان آس و پاس!
مملکت پر میشود از اسکناس
این جناب «من» که کاندیدای ماست
میخورد روزی سه وعده نان و ماست
پشت بر آبگوشت و دیزی کرده است
هفت شب برنامهریزی کرده است
شوق خدمت، خواب از چشمش ربود
هیچکس شایستهتر از او نبود
ای رئیس لایق جمهور ما!
ای فروغ روی ماهت نور ما!
با حضورت مملکت پرشور شد
از فروغت هالهها بینور شد
در شبستان چشم تو فانوس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
ای تو سالار همه اسطورهها
با تو در رویای شیرین غورهها
تو بیا تا می شود انگور ما
تو بیا تا نی شود شیپور ما
ای همایون روی تو ماهور ما
ای سهگاه و دشتی ما، شور ما
ای به ساز تو فلک رخشان شده
ای دف و پرکاشن و تنبور ما
تو بیا تا عیشمان کامل شود
تا دوباره جور گردد سور ما
تو بیا تا اندکاندک رو شود
آن خیالات خوش ناجور ما
(منبع: دکتر بازی، اسماعیل امینی. مشهد؛ سپیده باوران، 1394. قسمتی از شعر شیر بیشه، شیر نفت)