فرشید ساداتشریفی |
پژوهشگر ادبیات فارسی در دانشگاه مکگیل
صفر
اغلب خوانندگان بهتر از من میدانند که «تذکرةالاولیاء»، یک مقدمه و ۷۲ باب دارد که هرکدامشان به زیست و حالات و اندیشهها و گفتههای یکی از این جویندگان اختصاصیافته: نخستین باب به حالات و سخنان امام هفتم شیعیان، جعفر صادق، آخرین باب به حسینبنمنصور پارسی (نامبُردار به حلاّج و درگذشتهی ۳۰۹ قمری).
و دیگر اینکه برای این نوشته، منِ مورچه، در زیرِ سایهی دو کوه دستوپا میزنم که چه بنویسم تا هم کمتر تکراری باشد و هم حق مطلب را ادا کند: به یک سویم کسی است که از سال ۱۳۴۲ به توصیهی استاد فروزانفر، مبنی بر «نجاتدادن» کتاب «تذکره»، مبتلای عطار است و پس از گذراندن آن فرایندِ نجات بهعنوانِ تزِ دکتری، و بعد از چاپ چهاردهم، به تجدید متن کمر بسته و در چاپهای پانزدهم تا هجدهم هم براساس نویافتهها تعلیقات کار را گسترش داده؛ و به دیگر سویَم همشهریِ عطار است که سی سالِ پیش خبر از چاپ «تذکرةالاولیاء» را داد ولی ترکیبی از وسواسها و پیشامدها نشر این نوبرانهی بوستان ادب را تا همین چند هفته پیش به تعویق انداخت.
یک
فهمِ تازه از نام این اثر، و تجلیاش نامِ نوشتارِ حاضر را از گفتارِ بزرگِ نخست دارم: دکتر محمد استعلامی. در یکی از سخنرانیهاشان (اگر اشتباه نکنم به سال ۱۳۹۴ و نشستی از سلسلهدرسگفتارهای عطار در «شهرکتاب») میگویند «اولیا» نزد عطار و در نامِ این کتاب، صِرفِ مشایخِ صوفیه نیست و کمی سپس نتیجه میگیرند که به فارسی، «تذکرةالاولیاء» را باید «یادنامهی مردانِ خدا» نامید. و صدالبته که ایشان، در این برگردان، مرد را مانندِ پارسیِ کهن در معنیِ مطلقِ آدمیزاد و بدون بارِ جنسیتی به کار میبرند و یادشان هست که بابِ نهم «تذکرةالاولیاء» را ذکرِ رابعهی عدّویه زینت داده است.
دو
به دیگر کَران اما، دکتر شفیعیکدکنی نشسته است که این جملاتش از مقدمهی طبع تازه و انتقادیِ «تذکرةالاولیاء» با یادِ آن سیمایِ منحصر صدایِ خاصش در گوشم طنین میافکنَد: «تذکرةالاولیاء کتابی است که به دو گونه میتوان آن را خواند: هم مثل کتابِ حسینِ کُرد قابلخواندن است و هم بهمانند تراکتاتوسِ ویتگن اشتاین.» (مقدمهی تذکره) و این مرا حجتی در بصواببودنِ کوشش برای نشاندادن پیوندهای بالقوهی این متن با زیستِ امروز و بیرون آوردنش از قلمروِ امرِ شیکِ موزهای.
سه
باری، اگر قرار باشد همزمان و در قامتِ نهچندان بلندِ این یادداشت، هم نکاتی دربارهی «تذکرةالاولیاء» عطار نیشابوری بگویم که خوانندگانِ عمومیتر را به کار بیاید و هم به آن چیزهایی سرک بکشم که گرچه تخصصیتر است، کمک خواهد کرد که «تذکرةالاولیاء» در زیستِ امروزِ ما زندهتر باشد، پیش از همه باید از درسآموزیِ شیفتگیِ معتدلِ بیتعصب بگویم: ِ عمری که هر دویِ بزرگان بر سرِ این متن جادویی صرف کردهاند مانع از انتقادِ سازندهی منطقی از عطار و کتابش نبوده و این اولینچیزی است که ما دانشجوها باید از آنان بیاموزیم. مثلاً آنجا که دکتر شفیعیکدکنی مینویسَند: «عطار از خطا مصون نبوده و در نقل حکایات و اقوال با دشواری و خطاهایی روبرو بوده است.» (مقدمهی تذکره) یا آنجا که دکتر استعلامی توجه میدهند: «اما عطار، از هریک از این هفتادودو تن، کراماتی نقل میکند که بسیاری از آنها نشانهی دینداری و اعتقاد راسخ، ایثار و فداکاری و ارزشهای متعالی انسانی، و گاه نشانهی اشراف بر ضمایر دیگران است، و بسیاری دیگر، نقل باورهای مریدان سادهدل است که وقوع آنها نه ممکن است و نه بر اعتبار آن پیر چیزی میافزاید… و بحث در این رُویهی روایات کرامت، پسازاین در گفتار دیگری باید بیاید.» («حدیثِ کرامت»)
بر اساسِ این رویکردِ کارآمدِ ستودنی، یکی از آن چیزهایی که اینک و با دردستداشتنِ حاصلِ این دو تلاش میتوان کرد که به کارِ امروز و فردا آید، مقایسهی پردقتِ این دو تصحیح است تا بتواند اِشراف ما به متنِ عطار را یک قدم به جلو ببرد؛ کاری که البته زمانبَر و حوصلهسوز است. ازجمله اهمیتهای این کار، و در حقیقت حاصل جنبیِ این مقایسه، آن است که میتوان معلوم کرد در پژوهشهایی که نیازمندِ ظرائفِ متنی هستند تا از آنها نتیجهای نونگرانه به متنی کهن حاصل شود (مثلِ آنجا که از «رئالیسم جادویی در تذکرةالاولیاء») سخن میگوییم معلوم شود استناد ما بر اساسِ نویافتههای متنی چقدر دقیق است.
چهار
نخستین جنبهی ایجابیِ پیوندزدنِ «تذکرةالاولیاء» با زیستِ امروز میتواند جنبهی زبانیِ این کتاب خاص و درخشان باشد. این جنبه را سالها پیش، شفیعی در «موسیقی شعر» یادآور شده بود: «در بسیاری از عبارات، تذکرةالاولیاء… شما به حالتی از اجتماع کلمات برخورد میکنید که در منتهای قدرت ترکیب و انتظام قرار دارند، به حدی که اگر کلمهای پسوپیش شود یا کلمهای به مترادف خود (اگر ترادف مفهومی داشته باشد که البته هم زبانشناسی منکر آن است و هم عدهای از اصولیان خودمان هم منکر آن بودند) تبدیل شود، آن سلسله و انتظام به هم میخورد.»
این جنبه، هم حالتی روان و رمانوار و افسونکار به «تذکرةالاولیاء» میدهد که میتوان ذهن را به موجش سپرد و جادوی بیوقفهخواندن و از زمانبرونجستن را پابهپایش چشید و هم روزنی است به قابلیتِ بعدی.
پنج
دیگر آموخته و دستآوردِ ما از خواندنِ «تذکرةالاولیاء» اما، میتواند از جنس نقد و سَلب باشد. آنجا که به غربالِ کراماتِ این کتاب باید نشست و الحق که کتابِ حدیثِ کرامت از دکتر استعلامی کاری است کارستان در این باب که البته متأسفانه کمتر دیده شده است. بیمناسبت نیست که پارههایی از آن را در اینجا نقل کنم:
– «در هفتادودو بابِ متن اصلی «تذکرةالاولیاء» عطّار، روایات صدها مورد کرامت، از هفتادودو عارف یا صوفی نامدار نقل شده است و در بسیاری از آنها، سخن از رسیدن فتوحی از عالم غیب، یا از یک منبع دور از انتظار است که این شکم بیهنر پیچپیچ را سیر میکند و درون صوفی را از چرب و شیرین این جهان میانبارد و درنهایت، حاصل کرامت این است که از تن صوفی پلیدی و عفونت بیشتر به حاصل آید و در روان او خودبینی و رعنایی بالا بگیرد. انگار که ایمان مؤمن و معرفت عارف، مَرکبی است برای رسانیدن تن به سرمنزل حرص و ولع، فارغ از کمترین رابطهیی با مناعت و استغناء، و بیهیچ مسئولیتی، کوششی و لیاقتی! اما همهی قصّههای کرامات ازایندست نیست.»
– «کتاب عطار را ورق میزنیم تا سخنان عارفان دیگر را کنار آنچه از بایزید شنیدهایم، بگذاریم: در باب ششم کتاب سخن از حبیب عجمی است که مالدار و رباخوار بوده و توبه کرده و به مجلس حسن بصری رفته و مرد راه خدا شده است. عطار از «کرامات و ریاضات شامل» او سخن میگوید اما حبیب از همان صوفیان یا زاهدان دو قرن اول و دوم است، روزگاری که صوفی گری هنوز به دوران کرامت به معنای خرق عادت نرسیده است. بااینحال، عطار روایاتی از وقوع شگفتیها در زندگی حبیب میآورد که بهعنوانمثال، مزد ده روز عبادت او را پروردگار بهصورت یک خروار آرد و یک شقه گوشت، همراه با عسل و روغن بر دوش سه حمال، و کیسهیی با سیصد درم به دست جوانی ماهروی (!) به خانهی او میفرستد، و در آن ده روز، او هیچ کاری نداشته و فقط به فکر نانوآب خانوادهاش بوده است بیهیچ کوششی! نمونههای دیگری از خرق عادت هم در باب ششم میخوانیم که در شمار همان باورهای پاکدلانهی عطار است. تنها سخنی که دربارهی کرامات از حبیب نقل میشود، و نقل آن در این حدیث کرامت جا دارد، این است که در خانهیی تاریک سوزنی از دستش به زمین میافتد و خانه، بیچراغ روشن میشود تا او سوزن خود را پیداکند. اما حبیب دست روی چشم میگذارد که: «نی نی! ما سوزن جز به چراغ ندانیم جُست.» و این از مواردی است که بسیاری از پیران، اینگونه کرامات را مکر میگویند، یا وقوع آن را با شک تلقی میکنند.»
– «باب چهاردهم «تذکرةالاولیاء» عطار، سرگذشت و سخنان بایزید بسطامی است که بحث دربارهی این کتاب را با یاد او آغاز کردیم، اما از او به همان اختصار نمیتوان گذشت. بایزید در قرن سوم هجری، که صوفی گری هنوز بهصورت یک نظام آموزش خانقاهی درنیامده است، سخنانی میگوید که با مقبولات مؤمنان و زاهدان عوام فاصله دارد. در عبادات آنها کمتر صدق و خلوص میبیند، و عبادت و ریاضت سالیان دراز خود را هم به چیزی نمیشمارد… آنجا که او از معراج روحانی خود، و از تاج کرامتی که پروردگار بر سر او نهاده است سخن میگوید، کرامت به معنای خرق عادت نیست. کرامت حق، به معنای «کرّمنا بنی آدم» است، و رسانیدن آدمیان به اوصاف و ملکات انسانی بایزید را در مناجات او بهتر باید دید.»
– «باز « تذکرةالاولیاء » را ورق میزنیم، باب چهلوسوم «تذکرةالاولیاء»، دربارهی حالات و سخنان جنید بغدادی است که در تاریخ تصوف، او و بایزید بسطامی دو نقطهی اوج سیر راه حق به شمار آمدهاند. بایزید، پیشوای مذهب سُکر است که سالک راه حق را در دست مشیّت پروردگار بیاختیار میبیند، و جنید پیشوای مذهب صَحو (هشیاری) است که سلوک صوفیانه را، با مسئولیّت بنده و ضرورت قبول و انجام همهی فرایض و تکالیف شرعی میپذیرد، و کار صوفی را تنها نشستن در کنج خانقاه و بهرهمندی از فتوح و نذرونیازی که معتقدان به خانقاه میآورند، نمیداند. او صوفی خرقهپوش نیست و «جامه بهرسم علما میپوشد». در بغداد دکّان آبگینه فروشی دارد و هر بامداد به دکّان میرود و پردهیی در پیش دکان میآویزد و به عبادت مینشیند! …روایاتی که عطار از حالات و سخنان جنید نقل میکند، او را بیش از یک پیر خانقاه، یک متشرّع دوستار معرفت نشان میدهد، و آنجا که سخن از کرامت به میان میآید، جنید عالم مدرسه و زاهد و عارف را در کنار یکدیگر میگذارد و در همهی آنها امکان لغزش و انحراف از راه حق میبیند: «زَلّت عالم میل است از حلال به حرام، و زَلّت زاهد میل است از بقا به فنا، و زَلّت عارف، میل است از کریم به کرامت!» و این همان سخن بایزید است که «مرا کریم میباید نه کرامت»…»
شش
اجازه میخواهم تلمیح و کنایتِ نهفته در این جمله اخیر را با یادکردِ بخشی از مقالهی درخشان دکتر عباس میلانی به پایان برم و همین گفتآورد را حسن ختام این نوشتار هم قرار دهم: «میتوان اندیشهی اجتماعی را به دو دستهی کلی تقسیم کرد. برخی انسان را نه آنچنانکه هست، بلکه آنچنانکه باید باشد میخواهند. سودای تغییر انسان را در سر دارند. امیال بدن و آمال ذهن انسان را زیانبخش میشناسند… تفکر افلاطون تجسم بارز این نحله از تفکر است.
در مقابل، گروه دیگری کاستیهای انسان را میپذیرند و امیال و آمال انسانی را جزئی ضروری از هستی انسان میشمرند. … رهیابی به خرسندی و عدالت را هم در گروی به کار بستن خرد ناسوتی انسان میشمرند. میان عوالم علوی و دنیوی تفکیکی اساسی قائلاند و مقولات اولی را حاکم بر دومی نمیکنند. ارسطو سرسلسلهی این نوع متفکران است… شکی نیست که انسان، آنچنانکه هست، باب طبع اولیاء «تذکرةالاولیاء» نیست، آنان، انسانی یکسره متفاوت میطلبند. حتی سالکانی که سالها عزلت گزیدند و مراقبه پیشه کردند مقبول نیستند. زبان تمثیلی و پر اغراق حکایت حسن بصری بهخوبی ابعاد این فاصلهی خوفانگیز میان انسان موجود و انسان مطلوب را در «تذکرةالاولیاء» نشان میدهد: نقل است که یک روز بر در صومعهی او کسی نشسته بود. حسن بر بام صومعه نماز میکرد. در سجده چندان بگریست که آب از ناودان فروچکیدن گرفت و بر خامهی این مرد افتاد. آن مرد در بزد. گفت این آب پاک هست یا نه تا بشویم. حسن گفت که بشوی که با آن نماز روا نبود که آب چشم عاصیان است»… اگر حسن، با آنهمه کرامت، کماکان از عاصیان است، شکی نیست که باقی ما چندان محلی از اِعراب نداریم.»
منبع: ایراننامه، ش۱۳، مقالهی «تذکرةالاولیاء و تجدّد»