نکته مثبت هفته
تمام زندگی حقیقتاً باید لبخندی تشکرآمیز از خداوند باشد.
حکایت هفته
«ضربه آخر»
یکی از شبهای نیمه پاییز بود. وقتی از خانه فرار کرد کمی سردش بود و میلرزید. فکر نمیکرد اینطور او را کتک بزنند. از زمانه و آدمها دلش خون بود. نمیدانست به کجا پناه ببرد.
بار دیگر نگاهی به پشت سرش انداخت. فکر میکرد هنوز دنبالش هستند. لنگلنگان کوچه سرد و تاریک را ادامه داد. به اولین دیوار آجری که رسید سعی کرد از آن بالا رود اما نتوانست. زمین خورد و از درد به خود پیچید. ولی خیلی زود خود را جمعوجور کرد. کوچه را نگریست، دنبال راه چارهای بود اما راهی نبود. باید میرفت و خود را از منجلابی که قبلا در آن دست و پا میزد نجات میداد.
خود را به آن طرف خیابان رساند. در خانهای باز بود و صاحبخانه با ماشینش ور میرفت. دور از چشم مرد صاحبخانه داخل خانه شد.
خانه بزرگ و چراغها خاموش بودند. هرچند که خاموشی برای او اصلا اهمیتی نداشت. از اتاقی صدای آهنگی غمانگیز شنیده میشد. دلش سخت بهدرد آمد. به آشپزخانه رفت، نوری که از پنجره حیاط میتابید گوشههای آنرا روشن کرده بود. خیلی گرسنه بود، اما چیزی برای خوردن نیافت. همهجا را برق انداخته بودند. ناگهان حس کرد چیزی پشت سرش حرکت میکند. قلبش از تپش ایستاد. دست و پایش را جمع کرد که بدود و گوشهای قائم شود. اما راهی را عوضی رفت و یک دمپایی بر هیکلش فرود آمد و صدایی نازک و جیغجیغی گفت: «بمیر! ای سوسک کثیف!»
شاخکهایش تکان خورد و برای همیشه از حرکت ایستاد! دیگر به آخر خط رسیده بود.
(منبع: دومین روزنامه سقفی همشاگردی، فرهاد حسنزاده. تهران؛ نشر افق، 1379)
«زرنگ و زرنگتر»
عتیقهفروشی که در جستجوی اشیاء قدیمی به دهکدهای رفته بود، روزی جلو در منزل یک روستایی چشمش به یک کاسه عتیقه گرانبها افتاد که گربهای در آن شیر میخورد. تصمیم گرفت آن را بخرد، ولی برای اینکه روستایی به طمع نیفتد، حیلهای به نظرش رسید. به وی گفت: گربه خیلی قشنگی دارید، آنرا میفروشید؟ او پاسخ داد: آری و بهای هنگفتی را عنوان کرد.
عتیقهفروش گفت: خیلی گران است، ولی من چون از آن خوشم میآید به همین قیمت میخرم. وقتی معامله انجام شد، عتیقهفروش گربه را در بغل گرفت و با بیاعتنایی به روستایی گفت: اگر اجازه بدهید بشقاب شیرش را هم ببرم. حیوانکی به آن عادت کرده است.
روستایی لبخندی زد و گفت: نه بشقاب را لازم دارم. در این هفته شش گربه برایم به فروش رسانده است.
(منبع: لطیفهها و حکایتها، زهره سادات خورشیدیفرد. کاشان؛ همگام با هستی، 1389)
لطیفههای هفته
- همه دارند برای رفتن خانومها به استادیوم تلاش میکنند ولی هیچکس برای ما مردها که دوست داریم برویم استخر زنانه فعالیتی نمیکند. بعدش میآیند حرف از حقوق مساوی زن و مرد میزنند من خودم قول میدهم شنا نکنم فقط یک گوشه مینشینم نگاه میکنم. آقا بد میگویم؟!!؟
- اگر شبها خوابتان نمیبرد مقداری بابونه، گل ختمی، رازیانه، دارچین و کمی عسل را همراه با یک لیوان آب داغ مخلوط کرده آنقدر با قاشق هم بزنید و هم بزنید تا خسته شوید و خوابتان ببرد….
- دیشب موقع خواب به خدا گفتم: بگیر از من هر آنچه تو را از من میگیرد… ناگهان ندا آمد: گوشیات را بده… من هم سریع رفتم زیر پتو خوروپوف کردم.. دوباره ندا آمد: دیگر زر نزنیها… !! گفتم: چشم قول میدم…
- ته تغاری چیست: بچهای که قرار بوده فقط یک بوس کوچولوووو باشد برای تشکر از یک قورمهسبزی ولی خوب حادثه خبر نمیکند….
- بابای من آخر دموکراسیه. وقتی میخواهد فحش بدهد نظر خودم را هم میپرسد؛ مثلا میگوید: میخوای فحشت بدهم؟ میخوای بهت بگم نفهم؟ میخوای بهت بگم احمق؟ توهینم نمیکنهها!!! تازه حق انتخاب هم میدهد….
- به معتاده میگویند: تریاک مادر همه بدبختیهاست… میگوید: اوکی. ولی به هر حال مادره! احترامش واجبه…
- طرف میگوید بهترین خاطرات همه عمر من مربوط به سفر کربلاست… میگویند: بهبه ، کی کربلا رفتی؟! میگوید: من نرفتم که، پارسال یک ماه زنم رفته بود...
نکته هفته
اگر تصمیم داری بهجای وقت گذراندن زندگی کنی، همواره آماده عشق ورزیدن باش.
نقلقول هفته
اندرو متیوس: باید زندگی را همچون معشوقی در آغوش گرفت.
ضربالمثل هفته
پارسی: آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است.
کانوری: بدون تندرستی هیچکس ثروتمند نیست.
شعر طنز هفته
«پرت و پلا»
سخن از گوجه و انجیر و هلو باید گفت
ز بلال و زخیار و زکدو باید گفت
چو هوا گرم شود از مزه ماست و خیار
چو هوا سرد شد از کشک و لبو باید گفت
چون نباید سخن از جنگ دو کشور گفتن
لاجرم قصه جنگ زن و شو باید گفت
چون رجالند در اینجا همه در زیر لحاف
نکتههایی ز لحاف و ز پتو باید گفت
آنچه برخورد ز جایی نکند پرت و پلاست
رپتو های رپتو های رپتو باید گفت
حرف خونخواری خونخوار نمیباید زد
حرف پرخوردن مرد شکمو باید گفت
پارگی را به صراحت نتوان فاش نمود
بهکفایت سخن از طرز رفو باید گفت
از رقیبان سیاسی نتوان گفت سخن
سخن از جنگ و نزاع دو هوو باید گفت
(منبع: طنز درباره پهلوی، محمدعلی علومی. تهران؛ انتشارات سوره مهر، 1390. قسمت گردآوری عمران صلاحی)