نکته مثبت هفته
هر روز همان روز را زندگی کن؛ بدینسان تمامی عمر را به کمال زیستهای.
حکایت هفته
«نجات عشق»
در جزیرهای زیبا تمام حواس، زندگی میکردند: شادی، غم، غرور، عشق و …
روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همهی ساکنین جزیره قایقهایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق میخواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر آب فرو میرفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک میکرد کمک خواست و به او گفت: «آیا میتوانم با تو همسفر شوم»؟ ثروت گفت: «نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد».
پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست. غرور گفت: «نه، نمیتوانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد». غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت: «اجازه بده تا من با تو بیایم». غم با صدای حزنآلود گفت: «آه عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم».
عشق این بار به سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر میآمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت: «بیا عشق، من تو را خواهم برد».
عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چهقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد علم که مشغول حل مسألهای روی شنهای ساحل بود، رفت و از او پرسید: «آن پیرمرد که بود»؟ علم پاسخ داد: «زمان» عشق با تعجب گفت: «زمان!؟ اما چرا او به من کمک کرد»؟
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: «زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است».
«مشعل»
مردی در عالم رویا فرشتهای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جادهای روشن و تاریک راه میرفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: «این مشعل و سطل آب را کجا میبری»؟
فرشته جواب داد: «میخواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب، آتشهای جهنم را خاموش کنم. آنوقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد»!
(منبع: عشق بیقید و شرط، بهنامزاده. تهران؛ پژوهه، 1382)
لطیفههای هفته
- برنامه سفر دارم، تعطیلات نداریم…. تعطیلات داریم، برنامه ندارم…. تعطیلات داریم، برنامه هم دارم…. ولی پول ندارم…. ای بابا.
- اخبار نشان میداد تکتک مسئولان در راهپیمایی روز قدس میگفتند ما از آمریکا نمیترسیم…. والله ما هم از آمریکا نمیترسیم، از شما میترسیم.
- جوانان نباید دغدغه مسکن داشته باشند،…. مسکن به اندازه کافی و با قیمت مناسب در تمامی داروخانهها هست.
- نصیحتی به خانمها: لطفا شوهراتان را کلافه نکنید. آنها با سوادتر و باشعورتر از نجفی نیستند…
- کاش میشد داخل شبکه خبر زندگی کنم!… آنجا تحریمها هیچ اثری ندارد،…. هیچچیز گران نشده است،…. کشورهای اروپایی التماس میکنند با ایران همکاری کنند،…. همه دوستمان دارند،…. تا پیغام میفرستی میبینند و جواب میدهند.
- آقایان مسئولین داماد نمیخواین؟ دامادی هستم دهن قرص (میلیاردی جلوم اختلاس کنی انگار نه انگار). دارای انگیزهی فرار به کانادا، دارای کارت ملی هوشمند، با مدرک دیپلم آماده برای مشاور وزیر یا مدیر شدن… بشتایید حیفه یک همچین موردی دست مردم عادی بیافتد…
- ظهر به بابام گفتم اگر یک روزی توی یک اتفاقی یک نفر بزنه و منو بکشه، رضایت میدی یا تقاضای قصاص میکنی؟ یک خورده فکر کرد و گفت: در ماه حرام یا معمولی؟ یعنی فکر کنم نهایت آرزوش رو بهش گفتم…
نکته هفته
آنان که از شادی دیگران شاد میشوند، بهتریناند.
نقلقول هفته
عزیزنسین: اگر زندگی را آسان بگیری عمرت به خوشی خواهد گذشت.
ضربالمثل هفته
پارسی: آن زنده که کاری نکند مرده به از اوست.
آلمانی: یک صلح، بهتر از ده پیروزی جنگی است.
شعر طنز هفته
«سرگذشت قیچی»
خواب دیدم با وضوح و روشنی
باز شد از هم دو شاخ آهنی
گفت با من: هیچ میدانی کیم؟
قیچیام من، قیچیام من، قیچیام
با دو دست خویش در هنگام کار
بهر یک بزاز بودم دستیار
بعد چندی یافتم کاری دگر
پیش یک خیاط گشتم کارگر
لیک شد کمکم دگرگون وضع کار
رفت از مردم همه صبر و قرار
جنسها هی شد گرانتر از گران
زردچوبه شد به نرخ زعفران
قیمت چلوار شد همارز فرش
اجرت خیاط هم سر زد به عرش
نه کسی جنسی ز بزازی خرید
نه دگر در پیش خیاطی دوید
بنده هم بیکار گشتم زین میان
دم به دم دیدم ز بیکاری زیان
تا سیاستپیشهای نیکوسرشت
یک سفارشنامه از بهرم نوشت
بنده با آن نامه از لطف خدا
یافتم کاری به سیما و صدا
دائم آنجا با کمال افتخار
میکنم یا فیلم قیچی یا نوار
(منبع: بمب خنده، جنگ خنده؛ امیر مرعشی- امیر صدرا. تهران؛ انتشارات حافظ، 1376)