مازیار بابایی
لاک قرمز را نباید با چشمان غیرمسلح نگاه کرد. نمیتوان از کنار قرمزیاش به راحتی رد شد و زنانگیاش را نادیده گرفت. پاک کردن غبار عادت و کلیشههای معمول حداقل کار و قدمی است که برای درک آن باید برداشت. در آغاز فیلم در یک کلوزآپ مشخص لاک قرمز روی ناخنهای اکرم قهرمان داستان در زمینه سبز چمن و بعد آبی آسمان کشیده میشود.
سپس پرسشی از او میشود که چرا موهایت بلند است و اکرم جواب میدهد که دختر باید موهایش بلند باشد و اینکه بابام از موی بلند خوشش میاد. اینها همگی توصیفی از یک تیپ سنتی دختری ارائه میدهد که در جامعه پدر/مردسالار به لحاظ فکری و جنسی وابسته و متکی به مردانگی و پدرسالار است. این همان دختری است که در انتهای داستان همه تلاش خود را میکند تا مستقل از هر مردی روی پای خود بایستد.
در حقیقت تمام فیلم چالش مداوم دختر در جهت رسیدن به این هدف است علیرغم مشکلات عدیدهای که با آنها مواجه میشود. چالشی سنگین که گاه تلخیاش مدام آزارمان میدهد. اما فیلمساز ما را هم در برابر چالشی مهم قرار میدهد و در واقع به نوعی تماشاچی را وارد داستان فیلم میکند. شاید به همین خاطر حرکت دوربین بر روی دست را انتخاب میکند تا یک تماشاچی معمولی نباشیم. انتخابی که انتقادهای زیادی را برای فیلمساز به لحاظ تکنیکی مطرح کرده است.
چالشی که سیدجمال سیدحاتمی در لاک قرمز برابرمان قرار میدهد پیدا کردن تکیهگاهی دیگر است و اینکه برای حذف این پدرسالار کهنه و قدیمی و جایگزینی آن با چیزی جدید ناگزیر به مواجهه با خشونتی ریشهدار در جامعه هستیم، خشونتی تلخ و سنگین. و جایگزینی آن با چیزی که بتواند کارکردی عملی داشته باشد.
سقوط وحشتناک پدر از پشتبام خانه در حضور سه زن یعنی مادر دختر و زن همسایه حکم قطعی سیدحاتمی بر سرنوشت محتوم پدرسالار را با قاطعیت صادر میکند و ناکارآمد بودن این ساختار اجتماعی را با توصیفی نمادین از این خانواده فقیر به خوبی نشان میدهد. پدری معتاد که همچون اجدادش عروسکساز است و عروسکهای چوبی میسازد که در واقع فروشی ندارند. این در حالی است که با کار کردن زنش نیز موافق نیست و همین باعث جروبحث و دعوا و حتی کتککاری میشود.
در فیلم لاک قرمز مراسم عزای پدر بسیار کوتاه است و به سرعت میگذرد و سیدحاتمی آن را با لبخند پدر در قاب عکس پایان میدهد. لبخندی که تاکید بر طنز تلخ داستانِ لاک قرمز دارد. چراکه ظاهرا فقدان پدر محدودیتها و مشکلات اصلی خانه را از سر راه برداشته و مادر میتواند به سر کار برود.
ولی این احساس راحتی دیری نمیپاید و مشکلی جدید از راه میرسد. زن حامله است. این روشنترین نماد از مشکلات ناشی از سقوط یک ساختار پدرسالار در جامعه است. مادر تصمیم به سقط جنینش میگیرد و آن را عملی میکند. اتفاقی که در نهایت مادر را به جنون میکشاند و خانواده را بیسرپرست میکند.
در حقیقت مانیفست سیدحاتمی در لاک قرمز با این حکم کامل میشود که نمیتوان گذشته را ندیده گرفت و نطفههای گذشته را زنده به گور کرد. گذار از این جهان سنتی و رسیدن به جهان مدرن بدون حفظ ارزشهای گذشته عملی نیست بالاخص که نسل جدید به گذشتهاش دلبستگی دارد و به نوعی عاشق آن است.
در صحنهای میبینیم پدر بندکفش دخترش را میبندد و در همان لحظه دختر موهای پدر را نوازش میکند و عشق به پدرش را نشان میدهد. صحنهای کمتر دیده شده در سینمای ایران.
سرتاسر لاک قرمز تاکید واضحی وجود دارد بر جنگهای غیرعادلانه و نابرابر که در جامعه جریان دارد. جنگ بین زن و شوهر، جنگ میان بچههای مدرسه، جنگ برای درآوردن پول از فروش عروسکها در خیابان و اتوبوس. همه آنها جنگهایی نابرابر و ناعادلانهاند و هنگامی که دختر تصمیم میگیرد عدالت را مثلا برای برادر کوچکش اجرا کند خود در بیعدالتی دیگری گرفتار میشود.
انگار بیعدالتی تکه جدانشدهای از جامعه است. تشبیه این خانواده به جامعه امروز ایران تاکید دیگری است که جمال سیدحاتمی در آن موفق بوده است.
خروج مانکنهای مغازه از خانه نشانه دیگری است که چندینبار در لاک قرمز تکرار و تاکید میگردد. خالی شدن جامعه از مردسالار و نقش او در آن شاید مهمترین بهانه فیلم است تا چرخه فمینیسم را آنطور که سیدحاتمی ترجیح میدهد باز تعریف کند. در آخرین قسمت فیلم قهرمان داستان در میان سروصدا و هیاهوی عروسی دختر همسایه تصمیم عجیبی میگیرد.
لباس عروسی را که قرار بود بر تن دختر همسایه شود ولی به علت تفکر خرافی و سنتی زن همسایه به آنها برگشت داده بود را به تکههای کوچک تقسیم میکند و بر تن عروسکهای باقیمانده پدرش میکند. سبیل آنها را برمیدارد و به جایش با لاک قرمز برای آنها لب و دهان زنانه طراحی میکند.
موهایش را کوتاه میکند و از آنها برای آرایش زنانه عروسکها استفاده میکند و در سکانس پایانی میبینیم که عروسکهای ساخته شده برای فروش به خیابان برده میشود. کسی که عروسکها را میفروشد دقیقا مشخص نیست که دختر است یا مادر. پایان نامشخص فیلم هم تاییدی بر این است که تماشاچی خود وارد داستان است و تمامکننده داستان کسی نیست جز خود تماشاچی.