مریم ایرانی
دوشنبه 7 نوامبر حدود ساعت 6 عصر از اتوبوس شماره 90 که پیاده میشوم، باد سرد و سوز برف به صورتم میکوبد. نگاهی به آنسوی خیابان میاندازم. درست آمدهام. فرهنگسرای سینا. جایی که امشب قرار است مراسم یادبود یکی از ارزشمندترین زنان ایرانی سرزمینم برگزار شود. زنی که بنیانگذار آموزشوپرورش مدرن در ایران است. خانم توران میرهادی. به احترام او امشب خیلیها اینجا جمع شدهاند. همهکسانی که شاید با او کارکردهاند و آنهایی که فقط دوستدارش هستند. پسر خانم میرهادی آقای «دلاور خمارلو» و نوه دختری ایشان هم در جمع حضور دارند.
خانم میرهادی برای نسل همسنوسال من متأسفانه زیاد شناخته نیست. من هرگز در زمان حیاتش اسمی از او نشنیدم؛ اما از روزی که با او آشنا شدم بیاختیار شیفتهاش شدم. شیفته طرز فکر، باورها و نحوه کار و انتخاب مسیر زندگی. او را میتوان نمونهای از زنانی به شمار آورد که الگویی خاص را در تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان به یادگار گذاشت و بعدها که امکان کار مستقیم در مدارس از او گرفته شد، به سمت تأمین محتوایی روی آورد تا بتواند خلأ نبود محتوای مناسب را برای کودکان و نوجوانان جبران سازد. مدرسه فرهاد یکی از مهمترین ایدههای ابتکاری خانم میرهادی بود که ابتدا با یک کودکستان و به پیشنهاد پدرش ایجاد شد. او این مدرسه را به نام برادر کوچکترش گذاشت که سال ۱۳۲۶ از دستش داده بود.
به گفته خانم میرهادی این کودکستان فرصتی را برایش ایجاد کرد که او پاسخ پرسش بزرگ زندگی خود و شاید زمانه را بیابد «چگونه میشود کودکان را بزرگ و تربیت کرد که انسانهایی اسیر نشوند. آزاده و متکی به خرد و اندیشه و دانش خود باشند و پلهپله از نردبان انسانیت بالا بروند»
سخنرانی دکتر محمد استعلامی درباره خانم میرهادی در این نشست دوباره برای من تصویری از باورهای منحصربهفرد او را روشن میکند. دکتر استعلامی در بخشی از حرفهایش میگوید که هرگز برای توران میرهادی مهم نبود که در چه سمتی کار میکند و یا با چه گروه و حاکمیتی؛ در هر کاری که بود سعی میکرد بهترین تلاشش را بکند حتی اگر لازم بود کفشهایش را دربیاورد و پابرهنه راه برود و تمامکارها را خودش انجام بدهد. دکتر استعلامی در ادامه سخنانش به تلاش خانم میرهادی در تدوین فرهنگنامههای کودک و نوجوان اشاره میکند و از دقت نظر و ظرافت او میگوید. بعد از دکتر استعلامی پسر خانم میرهادی درباره او سخن میگوید. «دلاور خمارلو» با اشاره به اینکه مادرش در زندگی داغ از دست دادن و جدایی زیاد دیده بود گفت: مادرم، همسر اولش، برادرش، پسرش یعنی برادر کوچک من و همسر دومش یعنی پدر من را در طی سالهای فعالیت خود از دست داد اما همیشه میگفت که عشق به آنان مسیر حرکتش و انگیزهاش را هموار میکرده است. او اعتقاد داشت باید غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کرد.
او در ادامه خاطرهای از مادرش را تعریف میکند که یکبار از او پرسیده بود: برای من چه آرزویی میکنی؟ هرچند انتظار داشتم آرزوی موفقیت من با تکیهکلام معروفش (هر کار که میخواهی انجام بده اما در آن کار بهترین باش!) را بیان کند ولی گفت «آرزوی من در زندگی برای تو این است که عشق را آنگونه که من تجربه کردم، تجربه کنی»، اکنون بسیار خوشحالم که این اتفاق برای من رخ داد و مادر آرزویش برای من را دید.
این حرف آقای خمارلو من را به فکر برد. یاد حرفهای خانم میرهادی درباره مادرش در کتاب «مادر و 50 سال زندگی در ایران» افتادم . مادر خانم میرهادی یک زن آلمانی بود و تا آخر عمر با پدر او زندگی کرد و فرزندانش را با فرهنگ ایرانی پروراند، افتادم. «مادرم همیشه اعتقاد داشت برای هر کاری باید در دل عشقی بزرگ داشت. عشقی که بتواند منشأ اثر و حرکت باشد.»
نوه خانم میرهادی هم با اشاره به اینکه مادربزرگش همیشه سعی میکرد برای او فعالیتهای متفاوتی درست کند گفت که مادربزرگم به شاهنامه علاقه ویژهای داشت و از هر فرصتی برای تشویق من به خواندن شاهنامه استفاده میکرد. یکبار بهجای دادن هدیه به من گفت که از این به بعد باهم شاهنامه میخوانیم.
هرکسی که پشت تریبون قرار میگیرد چه از کسانی که خانم میرهادی را میشناختند و با او کار میکردند و چه کسانی که در حد چند برخورد با این بانوی فرزانه داشتهاند از روحیه صمیمی و همکاری بیدریغ و انگیزه بالایش سخن میگفتند. در انتهای مراسم مستندی از رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب درباره خانم میرهادی رونمایی شد که، بخشی از یک روز کاری او در شورای کتاب کودک را به تصویر میکشید.
مراسم کمکم تمام میشود. باید برای یادبودش در دفتر چیزی بنویسم. تنها چیزی که به ذهنم میرسد این است: «برای زنی ارزشمند و بزرگ که نسل من در زمان حیاتش نتوانست با او آشنا شود: نمیدانم گناه از چه کسی بود، ولی یاد و باور او برای زنان سرزمین من همواره الهامبخش خواهد ماند.»