پدال و فرمان
وحید امیری
در فوریه سال ۲۰۱۳ برای انجام یک ماموریت کاری راهی آلبرتا در مرکز کانادا بودم. این اولین باری بود که من به آنجا میرفتم و اولین چیزی که شنیدن اسم آن منطقه در آن فصل به ذهن من متبادر میکرد، سرما وحشتناک و برف فراوان بود.
بعد از یک پرواز طولانی از مونترال با توقف در تورنتو که در مجموع دستکمی از سفر به اروپا نداشت، با صدای خلبان که دمای هوای بیرون را -۲۲ درجه اعلام میکرد، به خودم آمدم. یکی از بهترین دوستان و همکارانم همراهم بود. تصمیم داشتیم شب را در کلگری بمانیم و فردا صبح به طرف مقصد نهایی که هنوز نمیدانستیم کجاست و قرار بود به محض رسیدن به ما پیامک شود، راه بیفتیم. از قبل ماشین سفارش داده بودیم و تأکید کرده بودیم که SUV باشد، لاستیک زمستانی داشته باشد و سیستم ناوبری ماهوارهای، جیپیاس هم سفارش داده بودیم.
فرودگاه کلگری، فرودگاه شلوغی است و پر است از مسافرانی که بیشتر برای کار به این شهر در مرکز خاک کانادا سفر میکنند، به همین خاطر بخش کرایه ماشین خیلی بزرگی دارد که همه کمپانیهای اجاره ماشین گوش تا گوش کنار هم قرار گرفتهاند تا به مشتریان خدمات لازم را ارائه دهند. بعد از نشان دادن مدارک به قسمت پارکینگ رفتیم تا ماشینها را تحویل بگیریم، دو تا جیپ گرندچروکی مدل ۲۰۱۳ در انتظارمان بود. جیپیاسها را تحویل گرفته بودیم که همان موقع پیامک رسید و فهمیدیم همان شب باید راه بیفتیم به سمت مقصد. آدرس مقصد فقط یک طول و عرض جغرافیایی بود و جیپیاس نشان میداد که بیش از ۶۰۰ کیلومتر تا مقصد فاصله داریم که ۲۰۰ کیلومترش هم جاده خاکی و یخزده بود. به نظر میآمد همه دست به دست همه داده بودند تا من بهترین فرصت زندگیم برای تست جیپ معروف کریسلر را به دست بیاورم.
هوا دیگر کمکم داشت تاریک میشد و میتوانستی به وضوح خشکی و سردی فزاینده هوا را حس کنی، اما گرمکن صندلی ماشین حس گرمای خوبی میداد، کنترلهای برقی صندلی خیلی خوب و نرم عمل میکردند و باعث میشد به راحتی بتوانی تنظیم دلخواه خودت را پیدا کنی، چرم صندلی خیلی عالی نبود و در حد معمولی راحتی مناسبی ایجاد میکرد، داشبورد ساده ولی همه چیز واضح بود. با نیم نگاهی به عقربه باک بنزین که «پر» را نشان میداد، خیالم راحت شد و کامپیوتر ماشین هم نشان میداد که با این باک میتوانم تا ۵۷۰ کیلومتر رانندگی کنم.
با محدودیت سرعت ۱۱۰ کیلومتر در ساعت و احتساب شهرهای زیاد بین مسیر که باعث کند شدن ما میشدند، جیپیاس برآورد میکرد که ۷ ساعت باید رانندگی کنیم. ولی من اصلا تصمیم نداشتم که همه شب را رانندگی کنم، با موتور ۶ سیلندر ۲۹۰ اسب بخاری این جیپ، مشکل زیادی برای سریع رفتن نداشتم. گیربکس ۵ دنده اتوماتیک این ماشین برای یک خودروی آمریکایی واقعاً بی صداست !
کروز کنترل را تنظیم کردم، رادیو ماهوارهای را روی کانال موزیک کانتری گذشتم و افسار اسب سرکش «چروکی» را در آن یخبندان -۲۵ درجه سانتیگرادی روی آن اتوبان یخزده آزاد کرد، حرکتی نرم، صندلی نرم و گرم، ساکت بودن کابین و صدای خوانده کابوی که از دوست دخترش و وانتش میخواند، محیطی آرام برای یک رانندگی طولانی ایجاد کرده بود و جیپیاس هم که فقط یک خط مستقیم را نشان میداد!
ماشین کرایهای من آپشنهای زیادی نداشت ولی به اندازه کافی نرم و راحت بود. صندوق عقب جاداری داشت که همه وسایل من که شامل دو ساک بزرگ و کلی خرد و ریز دیگر بود به راحتی در آن جا شده بود. رینگهای ۱۸ اینچی، ماشین را در ارتفاع مناسبی قرار داده بود و من به عنوان راننده دید مناسبی داشتم. بخاری ماشین بدون هیچ مشکلی کابین را گرم میکرد. مصرف بنزین واقعاً راضی کننده و دور از انتظارم بود، برای مدتی طولانی فکر میکردم عقربه بنزین خراب است چون از جایش تکان نمیخورد! این تست رانندگی توسط یک راننده خبره که دورههای ویژه تست خودرو را گذرانده انجام شده است. شما امتحان نکنید.
بعد از ساعتها راندن، چند توقف برای قهوه و غذا بالاخره به جاده فرعی یخزده رسیدیم، جادهای که نه تابلو داش ت و نه چراغ و تا جایی که چشم کار میکرد، تاریکی بود. کمی دلهره گرفتم و برای احتیاط، قبل از اینکه به این جاده وحشتناک قطبی بزنم، کنار جاده ایستادم، نگاهی به تایرها انداختم، مخزن شیشهشور را پر کردم، چراغهای جلو را تمیز کردم، سیگاری هم در هوای یخ زده کشیدم و قبل از اینکه انگشتهایم از زور سرما خشک شوند، برگشتم داخل کابین گرم جیپ. مسیر از اینجا به بعد پر بود از چاله و دستانداز، یک لایه یخ و برف هم روی جاده را گرفته بود. چند بار ترمزها را امتحان کردم، حتی با وجود سیستم ضد قفل ABS، باز هم ماشین به راحتی لیز میخورد، تابلو کنار جاده توصیه کرده بود حداکثر سرعت ۶۰ کیلومتر! ولی من تسلیم بشو نبودم، تصمیم گرفتم با ۸۰ کیلومتر در ساعت شروع کنم، اوضاع بد نبود، هیچکس در جاده نبود، پس یواش یواش رفتم طرفه ۱۰۰ کیلومتر در ساعت، حالا دیگه با هر پیچ کوچکی، چراغ کنترل لیزخوردگی ماشین (ترکشن کنترل) روشن میشد، دلم را به دریا زدم و پایم را بیشتر روی گاز فشار دادم، عقربه از ۱۴۰ کیلومتر در ساعت که رد شد دیگر پشت ماشین در اختیار من نبود، وقت برداشتن پا از روی پدال گاز فرا رسیده بود و من و چروکی هر دو تسلیم قدرت طبیعت شدیم.
باید بگویم راندن روی جاده یخی خیلی خطرناک است، هرگز به ترمزها اطمینان نکنید، هرگز با سرعت وارد پیچ نشوید و هرچه کمتر ترمز بگیرید، بهتر است. جاده یخزده در یک لحظه شما را غافلگیر میکند، مهم نیست با چه ماشینی هستید، طبیعت از من و شما قویتر است. به همین خاطر بود که بعد از یک پیچ که نزدیک بود کنترلم را از دست بدهم، چروکی سرکش را مهار بزنم و بقیه راه را با همان سرعت توصیه شده برانم!
نزدیک به یک ماه این چروکی با من بود، با هم تقریبا ۳۰۰۰ کیلومتر در جادههای یخزده قطبی آلبرتا همسفر بودیم، تا -۳۵ درجه را با هم تجربه کردیم، از جاده لیز خوردیم ولی در برف و یخ گیر نکردیم و هیچوقت من را ناامید نکرد. روزی که ساکم را از صندوق عقبش در پارکینگ فرودگاه در میآوردم، از یک چیز مطمئن بودم، گرند چروکی کماکان به افتخارات پدرانش وفادار مانده و همکاری چند ساله با مرسدس، این افتخارات را حتی پررنگتر کرده بود.
ماهها بعد وقتی دوباره به همان منطقه با جادههای یخزدهاش بازگشتم و پا در رکاب فورد اکسپلورر و جیامسی یوکان گذاشتم، بیشتر دلم برای گرندچروکی تنگ شد.