بخش 2
نوشته ماتیلد لوکن
ترجمه: رضا داودی

در حالی که مکتبهای فلسفی یکی پس از دیگری شکوفا میشدند، فیلسوفان اَتمگرا جهان را از رویکرد ماده متشکل از اَتمهایی که باعث به وجود آمدن و از بین رفتن یکدیگر میشوند، بررسی میکردند. در جهانی محکوم به تجزیه بود که فیلسوفان اپیکوری در جستوجوی آرامش روح بودند.
نظام فکری آنها:
اصالت
جهانهایی متعدد که حاصل اتفاق هستند.
مزیت
جهانی ساده، متشکل از اتمها و خلأ
جایگاه انسان
جایگاهی ناچیز. در مقیاس کیهانی، انسان فقط ذرهای خرُد است.
شکل کیهان: جهانهایی بینهایت
گفتن اینکه خلأ وجود دارد نقطه قوت فیلسوفان اتمگرا است: جهان از پُر و خالی، وجود و عدم تشکیل شده است. اگر خلأ نبود، حرکتی نیز وجود نداشت. بنابراین، حرکت اصلی اولیه، ازلی و ابدی، نیرویی دائمی و بیهدف است: حرکت، در واقع حرکتِ اتمها است که هر کدام مسیر اولیه خود را تا برخورد با دیگر اتمها ادامه میدهند. کیهان نامحدود است، نه آغازی دارد و نه پایانی. جهانها از کیهان شکل میگیرند و در هنگام نابودی نیز به آن بازمی گردند: زمین ما جهانی در بین جهانهای بینهایت است، که زاده میشوند، زندگی میکنند و از بین میروند.
تصویر از جهان: گردابی از اَتم
یک جهان از برخورد تعداد زیادی از اتمها در بخشی از بینهایت که در آن اتمها به صورت گردابی به تدریج منظم میشوند، تشکیل میشود: اتمهای کوچک به حاشیه و به سوی خلأ خارجی پرتاب میشوند؛ و اتمهای بزرگتر در مرکز تجمع مییابند و یک نظم ابتدایی کروی ایجاد میکنند، پوستهای تحت تاثیر حرکت گردابی ایجاد میکنند که این حرکت با جذب کردن اجرام مماس به خود شدت مییابد و بزرگتر میشود. برخی اجرام که در ابتدا مرطوب و گل آلود هستند به خشک میشوند: این اجرام که با حرکت چرخشی با خود برده میشوند در نهایت شعله ور میشوند تا ستارهها را تشکیل دهند و با سرعت حرکتی که دارند به سوختن ادامه میدهند و خورشید را روشن میکنند. خورشید خارجی ترین اختر نسبت به زمین است. به دور ماه که به زمین نزدیکتر است میگردد. ستارگان در فضای میانی ماه و خورشید قرار میگیرند. زمین که در مرکز قرار دارد، یک استوانه مسطح به شکل یک طبل است.
زندگینامه مختصر: لئوکیپوس و دموکریتوس، که از معاصران سقراط بودند، به ترتیب کتاب «نظام بزرگ و نظام کوچک جهان» را نوشتهاند (هر دو میان سالهای ۴۶۰ تا ۳۷۰ قبل از میلاد زندگی میکرده اند) الهام بخش اپیکور (۳۴۱ تا ۲۷۰ پیش از میلاد) بودند: اپیکور از چهارده سالگی به فلسفه علاقهمند شد، وقتی در حال خواندن کتاب «نسب نامه خدایان» (تئوگونیا) اثر هزیود بود، از خود پرسید بینظمی اولیه در جهان ناشی از کجا ناشی میشده است. خلف رومی او به نام لوکرسیوس (۹۸ تا ۵۵ قبل از میلاد) در کتاب «در باب طبیعت» شعری عالمانه با همین نام سروده است:
«نه چرخ خورشید
نوری فراخ
پروازی بلند
نه ستارگان جهانِ گشوده
نه دریا
نه سپهرِ آسمان
دیده نمیشدند در آن گاه
نه زمین، نه هوا
نه آنچه که به چیزهای این روزگار مانَد؛
طوفانیست تازه
حجمی ناشنیده از ذرههایی از هر نوع
که دوریشان به نزدیکی بدل میگردد
مسافتها، مسیرها، پیوندها،
وزنها و برخوردها،
حرکتها و کوبشها
در ملغمهای جنگ آلود؛
بهخاطر چهرهها و شکلهای گوناگونشان
نمیتوانستند متحد بمانند در این بینظمی
و یا حتی رقصی بسازند
رها شدند اما کمکم تکهها
درمیآمیزد همجنس با همجنس
تا جهانی را تعریف کند
تا بپراکند تکههای عظیمش را
اندامش را
پس جدا کردند زمین و بلندیهای آسمان را،
و ساختند دریا را
در گاهی دیگرگون،
و آتشهای اثیری، پاک و رازآلود
جداافتاده.
نخستین بودند ذرههای گوناگون
از وزن و پیچشان به هم تنیدند همه
و آرام گرفتند در پایین و میانه
هرچه متمرکزتر، تنیدهتر
و میساختند خیلی عظیم
از هرچه در وجود دریاها بود و ستارگان
در خورشید و ماه
در دیوارهای جهانِ بزرگ.»