صبح روز یک شنبه 2 آگوست 2015 انجمن زنان ایرانی مونترال بعد از تعطیلات تابستانی که داشت جلسه خود را ساعت 11 صبح با موضوع «نقد بازخوانی داستان داش آکل» نوشته صادق هدایت از دیدگاه فمنیستی برگزار کرد.
به نوشته ویکیپدیا، داش آکل نام یکی از ده داستان کوتاه مجموعهی سه قطره خون، نوشتهی صادق هدایت است که نخستین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد.
«داش آکل» لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانهاش او را محبوب مردم ضعیف و بیپناه شهر کرده است. اما کاکارستم که گردنکلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.
در همین حین، حاجی صمد -از مالکان شیراز- میمیرد، و داش آکل را وصی خود قرار میدهد. داش آکل، با این که آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن میگیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده سالهی حاجی صمد، به وی دل میبازد. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویهی جوانمردی و عمل به وظیفهی خود میداند. در نتیجه، این راز را در دل نگه میدارد. در عوض، طوطیای میخرد، و درد دلش را به او میگوید.
از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطیها و اوباش را ترک میکند و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانوادهی او میکند.
بر این منوال، هفت سال میگذرد تا اینکه برای مرجان، خواستگاری پیدا میشود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفهی خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم میکند و او را به خانهی بخت میفرستد.
همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدانگاهی محله -در حالی که مست است- کاکارستم سر میرسد. با داش آکل یکی به دو میکند و در نهایت با او گلاویز میشود؛ و سرانجام، با قمه، زخمیاش میکند.
فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل میآید، او طوطیاش را به وی میسپارد و کمی بعد، میمیرد.
عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه میکند، که ناگهان طوطی با لحن داشی «خراشیدهای» میگوید: «مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»
منتشرشده در
اخبار مونترال
منتشر شده در شماره: